سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 زمستان 1386 - بسیج کارکنان دانشگاه شهید چمران

چهل حدیث از حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)(2)


20- خشنودی  خالق، ملاک رستگاری


«لا أَفْلَحَ قَوْمٌ إِشْتَرَوْا مَرْضاتِ الَْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ.»:

رستگار مباد مردمی  که خشنودی  مخلوق را در مقابل غضب خالق خریدند.
 




21- بهترین یاران


«إِنّی  لا أَعْلَمُ أَصْحابًا أَوْلی  وَ لا خَیْرًا مِنْ أَصْحابی  وَ لا أَهْلَ بَیْت أَبَرُّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیْتی  فَجزاکُمُ اللّهُ جمیعًا خَیْرًا.»:

در شب عاشورا فرمود: من اصحاب و یارانی  را بهتر از یاران خود ندیدهام و اهل بیت و خاندانی  بهتر و باوفاتر از اهل بیت خود سراغ ندارم، خداوند به همه شما جزی  خیر دهاد.
 




22- آزمودگان استوار امام(علیه السلام)


«وَ اللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فیهِمْ إِلاّ الاَْقْعَسَ یَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِیَّةِ دُونی  اِسْتیناسَ الطِّفْلِ إِلی  مَحالِبِ أُمِّه.»:

درباره اصحاب خود فرمود:به خدا قسم آنان را آزمودم، دلاور و استوارشان دیدم، به کشته شدن در رکاب من چنان مشتاقاند که طفل شیرخوار به پستان مادرش!
 




23- بهترین سخن تسلّی  بخش


«إِنَّ أَهْلَ الاَْرْضِ یَمُوتُونَ وَ أَهْلَ السَّماءِ لا یَبْقُونَ وَ أَنَّ کُلَّ شَی ء هالِکٌ إِلاّ وَجْهَ اللّهِ الَّذی  خَلَقَ الاَْرضَ بِقُدْرَتِهِ وَ یَبْعَثُ الْخَلْقَ فَیَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ.»:

در مقام تسلّی  به خواهر بزرگوارش فرمود:اهل زمین می میرند و اهل آسمان باقی  نمی مانند و همه چیز رو به فناست، جز ذات پروردگاری  که زمین را به قدرتش آفریده، و خلق را برانگیزاند و همه به سوی  او باز می گردند، و او تنهی  یگانه است.
 




24- شکیبایی ، پل پیروزی


«صَبْرًا یا بَنِی  الْکِرامِ فَمَا الْمُوْتُ إِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ إِلَی  الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَ النِّعَمِ الدّائِمَةِ.»

به اصحاب رزمنده خود در روز عاشورا فرمود:ی  بزرگ زادگان! صبر و شکیبایی  ورزید که مرگ چیزی  جز یک پُل نیست که شما را از سختی  و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهی  همیشگی  آن می رساند.
 




25- فرجام دنیا


«عِبادَ اللّهِ إِتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا مِنَ الدُّنْیا عَلی  حَذَر فَإِنَّ الدُّنْیا لَوْ بَقِیَتْ عَلی  أَحَد أَوْ بَقِی  عَلَیْها لَکانَتِ الأَنْبِیاءُ أَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَ أَوْلی  بِالرِّضا وَ أَرْضی  بِالْقَضاءِ غَیْرَ أَنَّ اللّهَ خَلَقَ الدُّنْیا لِلْفَناءِ فَجَدیُدها بال وَ نَعیمُها مُضْمَحِلٌّ وَ سُرُورُها مُکَفْهِرٌ وَ الْمَنْزِلُ تَلْعَةٌ وَ الدّارُ قَلْعَةٌ. فَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزّادِّ التَّقْوی  وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.»:

بندگان خدا! از خدا بترسید و از دنیا برحذر باشید که اگر بنا بود همه دنیا به یک نفر داده شود و یا یک فرد بری  همیشه در دنیا بماند، پیامبران بری  بقا سزاوارتر بودند و جلب خشنودی  آنان بهتر و چنین حکمی  خوش آیندتر بود، ولی  هرگز! زیرا خداوند دنیا را بری  فانی  شدن خلق نموده که تازه هایش کهنه و نعمت هایش زایل خواهد شد و سرور و شادی اش به غم و اندوه مبدّل خواهد گردید، منزلی  پست و خانه ی  موقّت است، پس بری  آخرت خود توشه ی  برگیرید.
و بهترین توشه آخرت تقواست، از خدا بترسید، باشد که رستگار شوید.
 




26- مقاومت مردانه


«لا وَاللّهِ لاأَعْطیهِمْ بِیَدی  إِعْطاءَالذَّلیلِ وَ لا أَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبیدِ.»

نه به خدا سوگند، نه دست ذلّت در دست آنان می گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ در برابرشان فرار می کنم.
 




27- آثار غذی  حرام


«وَیْلَکُمْ ما عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَی  فَتَسْمَعُوا قَوْلی  وَ إِنَّما أَدْعُوکُمْ إِلی  سَبیلِ الرَّشادِ فَمَنْ أَطاعَنی  کانَ مِنَ المُرْشَدینَ وَ مَنْ عَصانی  کانَ مِنَ المُهْلَکینَ وَ کُلُّکُمْ عاص لاَِمْری  غَیْرُ مُسْتَمِع لِقَوْلی  قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِیّاتُکُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُکُمْ مِنَ الْحَرامِ فَطَبَعَ اللّهُ عَلی  قُلُوبِکُمْ.»

در روز عاشورا خطاب به سپاه ظلم فرمود :وی  بر شما چرا ساکت نمی شوید، تا گفتارم را بشنوید؟ همانا من شما را به راه هدایت و رستگاری  فرامی خوانم، هر کس از من پیروی  کند سعادتمند است و هر کس نافرمانی ام کند از هلاک شدگان است، شما همگی  نافرمانی ام می کنید و به سخنم گوش نمی دهید، آری  در اثر هدایی  حرامی  که به شما رسیده و در اثر غذاهی  حرامی  که شکم هایتان از آنها انباشته شده، خداوند این چنین بر دلهی  شما مُهر زده است!
 




28- هیهات که زیر بار ذلّت روم!


«أَلا إِنَّ الدَّعِی  بْنَ الدَّعِی  قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ یَأْبَی  اللّهُ لَنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤمِنُونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنـُوفٌ حَمِیَّةٌ وَ نُفُوسٌ آبِیَـةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلی  مَصارِعِ الْکِرامِ.»:

آگاه باشید که فرومایه، فرزند فرومایه، مرا در بین دو راهی  شمشیر و ذلّت قرار داده است و هیهات که ما زیر بار ذلّت برویم، زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان از این که ما ذلّت را بپذیریم دریغ دارند، دامنهی  پاک مادران و مغزهی  با غیرت و نفوس با شرافت پدران، روا نمی دارند که اطاعت افراد لئیم و پست را بر قتلگاه کریمان و نیک منشان مقدّم بداریم.
 




29- خشم الهی  بر یهود، مجوس و دشمن اهل بیت(علیه السلام)


«إِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَی  الْیَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَدًا وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی  النَّصاری  إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَة وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَی  الَْمجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلی  قَوْم إِتَّفَقَتْ کَلِمَتُهُمْ عَلَی  قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ.»:

خشم خداوند بر یهود آن گاه شدّت گرفت که بری  او فرزندی  قرار دادند، و خشمش بر نصاری  وقتی  شدّت یافت که بری  او قائل به خدایان سه گانه شدند، و غضبش بر مجوس آن گاه سخت شد که به جی  او آفتاب و ماه را پرستیدند، و خشمش بر قوم دیگری  آن گاه شدّت یافت که بر کشتن پسرِ دخترِ پیامبرشان هماهنگ گردیدند.
 




30- اگر دین ندارید، لااقل آزاد باشید


«یا شیعَةَ آلِ أَبی  سُفْیانَ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْرارًا فی  دُنْیاکُم وَ ارْجِعُوا إِلی  أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُم عَرَبًا کَما تَزْعَمُونَ.»:

ی  پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمی ترسید لااقلّ در زندگی  دنیاتان آزادمرد باشید، و اگر خود را عرب می پندارید به نیاکان خود بیندیشید.
 




31- پیشی  گیرنده در آشتی


«أَیُّما إِثْنَیْنِ جَری  بَیْنَهُما کَلامٌ فَطَلَبَ أَحُدُهُما رِضَا الاْخَرِ کانَ سابِقُهُ إِلَی  الْجَنَّةِ.»:

هر یک از دو نفری  که میان آنها نزاعی  واقع شود و یکی  از آن دو رضایت دیگری  را بجوید، سبقت گیرنده، اهل بهشت خواهد بود.
 




32- ثواب سلام


«لِلسَّلامِ سَبْعُونَ حَسَنَةً تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدِءِ وَ واحِدَةٌ لِلرّادِّ »:

سلام کردن هفتاد حسنه دارد، شصت و نُه حسنه از آنِ سلامکننده و یکی  از آنِ جواب دهنده است.
 




33- رضی  خدا، نه هوی  مردم


«مَنْ طَلَبَ رِضَا اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ کَفاهُ اللّهُ أُمُورَ النّاسِ، وَ مَنْ طَلَبَ رِضَا النّاسِ بِسَخَطِاللّهِ وَکَلَهُ اللّهُ إِلَی  النّاسِ.»:

هر کس رضی  خدا را به غضب مردم بجوید، خدا او را از کارهی  مردم کفایت می کند، و هر کس خشنودی  مردم را به غضب خدا بجوید، خدا او را به مردم واگذارد.
 




34- ویژگیهی  حضرت مهدی (علیه السلام)


«تَعْرِفُونَ الْمَهْدِی  بِالسَّکینَةِ وَ الْوَقارِ وَ بِمَعْرِفَةِ الْحَلالِ وَ بِحاجَةِ النّاسِ إِلَیْهِ وَ لا یَحْتاجُ إِلی  أَحَد.»:

درباره حضرت مهدی (علیه السلام) فرموده:شما مردم، آن حضرت را به داشتن آرامش و متانت و به شناخت حلال و حرام و به رو آوردن مردم به او و بی نیازی  او از مردم می شناسید.
 




35- رؤیی  دنیا


«وَ اعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْیا حُلْوُها وَ مُرُّها حُلْمٌ وَ الاِْنْتِباهُ فِی  الاْخِرَةِ.»

بدانید که دنیا شیرینی  و تلخی اش رؤیایی  بیش نیست، و آگاهی  و بیداری  واقعی  در آخرت است.
 




36- پرهیز از کلام پست و سبک


«لا تَقُولُوا بِأَلـْسِنَتِکُمْ ما یَنْقُصُ عَنْ قَدْرِکُمْ.»:

چیزی  به زبانتان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.
 




37- جاودانگی  در مرگ با عزّت


«لَیْسَ الْمَوْتُ فی  سَبیلِ الْعِزِّ إِلاّ حَیاةً خالِدَةً وَ لَیْسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ الْمَوْتُ الَّذی  لا حَیاةَ مَعَهُ.»:

مرگ در راه عزّت جز زندگی  جاوید، و زندگی  با ذلّت جز مرگ بی حیات نیست.
 



38- حرمت حیله و نیرنگ

«وَ الْخَدْعُ عِنْدَنا أَهْلَ الْبَیْتِ مُحَرَّمٌ.»:

حیله و نیرنگ نزد ما اهل بیت حرام است.
 





39- مرگ، پدیده گریبانگیر

«خُطَّ الْمَوْتُ عَلی  وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلی  جیدِ الفَتاةِ وَ ما أَوْلَهَنی  إِلی  أَسْلافی  إِشْتِیاقَ یَعْقُوبَ إِلی  یُوسُفَ.»:

قبل از حرکت از مکّه به سوی  عراق در میان جمعی  از بنی هاشم فرمود:مرگ گردنگیر فرزندان آدم است; همچون گردنبند بر گردن دختر جوان، و من مشتاق دیدن گذشتگانم هستم، مانند اشتیاقی  که یعقوب به دیدن یوسف داشت.
 



 

40- اندیشه پایان کار

«فَإِنْ تَکُنِ الدُّنْیا تُعَدُّ نَفیسَةًفَدارُ ثَوابِ اللّهِ أَعْلی  وَ أَنْبَلُوَ إِنْ تَکُنِ الأَمْوالُ لِلتَّرْکِ جَمْعَهافَما بالُ مَتْرُوک بِهِ الْمَرْءُ یَبْخَلُوَ إِنْ تَکُنِ الاَْرْزاقُ قِسْمًا مُقَسَّمًافَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِی  الْکَسْبِ أَجْمَلُوَ إِنْ تَکُنِ الاَْبْدانُ لِلْمَوْتِ أُنـْشِأَتْفَقَتْلُ امْرِء بِالسَّیْفِ فِی  اللّهِ أَفْضَلُعَلَیْکُمْ سَلامُ اللّهِ یا آلَ أَحْمَدَفَإِنّی  أَرانی  عَنکُمْ سَوْفَ أَرْحَلُدر »:

حضرت در مسیر حرکت به جانب کوفه فرموده است:زندگی  دنیا گرچه نفیس و پربهاست،ولی  پاداش خدا در جهان دیگر بالاتر و پربهاتر است.
و اگر سرانجامِ جمع آوری  مال و ثروت، ترک نمودن آن است،پس نباید مرد بری  آن بخل ورزد.
و اگر روزی  هی  بندگان، تقسیم و مقدَّر شده است،پس کمی  حرصِ مرد در کسب، زیباتر. و اگر بدن ها بری  مرگ آفریده شده است،پس کشته شدن مرد در راه خدا چه بهتر. درود بر شما ی  خاندان پیامبر،که من به زودی  از میان شما کوچ خواهم کرد.


نوشته شده توسط : بسیج کارکنان دانشگاه شهید چمران

نظرات ديگران [ نظر]

 

 


فلسفه قیام عاشورا

یکشنبه 86 دی 23 ساعت 4:10 عصر

وجه تسمیه کربلا
بعضى گفته اند: کربلا مشتق از کَربَله ، بفتح کاف و باء موحده بر وزن عنفله ،بمعنى رخوت و نرمى است ، یقال به کربله (اى رخوة فى قدمیه ) بخاطر آنکه خاک کربلا نرم بود0 و یا از کربلا است بمعنى ((الخالص الزّکى یقال کَربَل الحِنطَة اِذا انفّاها فسمیت بذلک لان ارضها خالصة طیَّبة )) و یا از کربل بر وزن جعفر است . و کربل نام علفى است که بسیار سرخ و برّاق مى باشد زیرا که از آن علف در آن سرزمین بسیار بود.
البته کربلا مرکب است از دو کلمه کرب و بلا و بخاطر کثرت استعمال کربلا شده است . زیرا که روایت مى باشد که بهترین اولاد پیغمبران در آنجا به شهادت میرسند و سر انور اکثر ایشان را در آن زمین با لب تشنه بریدند و ملائکه ها هزار سال قبل از شهادت سیّدالشهداء - علیه آلاف التحیّة و الثناء - آن مکان شریف را زیارت میکردند.
و قد قتل فیها قبل الحسین علیه السلام ماءئة نبىّ و ماءئة سبط و انّها تزفّ الى الجنة بطینها و شجرها و جمیع ما فیها کما تزفّ العروس ‍ الى ازواجها
ترجمه : و قبل از امام حسین علیه السلام صد پیغمبر و صد نفر فرزند پیغمبر کشته شدند، در آنجا و آنها میروند بسوى بهشت و آنچه در بهشت است مانند آنکه عروس بسوى زوجش میرود و جمعى از پیامبران به آنمکان عبور نمودند و متذکّر مصیبت فرزند پیامبر آخرالزمان شده و بر هر یکى از آنها در قسمتى کرب وبلا وارد شده است .(1)

مرور سلمان (ره ) به کربلا
روایت شده است ، وقتى که جناب سلمان (ره ) از جانب امیرالمؤمنین علیه السلام به حکومت مداین مأ مور گردید، و عازم مدائن شد، آن عالى مقام با کاروانى همراه شد، و به درازگوشى سوار شده بود به منزل مى رفتند.
و قانون آن جناب بود که یک فرسخ راه را سوار الاغ میشد، و یک فرسخ راه را پیاده مى رفت تا آن حیوان هم ناراحت نشود، و در میان اهل قافله قانونِ مراعات احوال حیوانِ مرکوب آن جناب معروف و معلوم شده بود.
در منزلى از منازل که نوبت سوارى الاغ بود، آنجناب سوار شده و به قدر نیم فرسخ سوار بود، که ناگاه اهل قافله دیدند، آن جناب بى اختیار از الاغ مرکوب خود پیاده شد، و بى اختیار خود را به زمین انداخت و زمین را به آغوش کشید، و مانند ابر بهارى زار زار میگریست ، اهل قافله متعجب شدند وبه سوى ایشان متو جّه شدند.
ناگاه دیدند بعد از زمانى از آن زمین گریان و نالان برخاست وچند قدم راه رفت ، باز خود را به زمین افکند، صداى گریه و ناله بلند کرد، زمانى با شدّت گریست ، بعد از آن قدرى رفته باز خود را به زمین افکند، با شدّت تمام صیحه و ضجّه زده ، مانند زن ثلکى مى گریست و مى نالید تا این که براى اهل قافله معلوم شد که آن زمین ،زمین کربلا است . (2)

زمین کربلا
مرحوم جنّت مکان حاج حسین نورى در دارالسلام خود نقل کرده است که در کتاب کلمه طیّبه از مرحوم میرزا سید على صاحب شرح کبیر که مى فرماید: من عصرهاى پنجشنبه مواظبت داشتم به زیارت قبرهائى که در اطراف خیمه گاه است .
شبى در عالم رؤ یا دیدم که رفته ام به زیارت همان قبرها، ناگهان شنیدم هاتفى به زبان فارسى مى گوید: خوشا به حال کسى که در این زمین مقدس ( کربلا) مدفون شود، اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قیامت سالم مى ماند، و هیهات که از هول قیامت سلامت باشد، کسى که در این زمین دفن نشود. (3)

خاک حسین در دست پیامبر (ص )
در روایت اهل سنت و شیعه مستندا نقل شده است که امّ سلمه همسر پیامبر (ص ) مى گوید:
روزى رسول خدا (ص ) مشغول استراحت بودند که دیدم امام حسین علیه السلام وارد شدند، و بر سینه پیامبر(ص ) نشستند، حضرت رسول (ص ) فرمودند: مرحبا نور دیده ام ، مرحبا میوه دلم ، چون نشستن حسین علیه السلام بر سینه پیامبر (ص ) طولانى شد، پیش خودم گفتم ! که شاید پیامبر(ص ) ناراحت شوند ،و جلو رفتم ، تا حسین علیه السلام را بر دارم .
حضرت پیامبر (ص ) فرمودند: امّ سلمه تا وقتى که حسینم خودش ‍ مى خواهد بگذار بر سینه ام بنشیند، و بدان که هر کس باندازه تار مویى حسینم را اذیّت کند مانند آن است که مرا اذیّت کرده است .
امّ سلمه مى گوید: من از منزل خارج شدم ، و وقتى باز گشتم به اتاق رسول خدا(ص ) دیدم پیامبر (ص ) گریه مى کند، خیلى تعجّب کردم ! و عرض ‍ کردم یا رسول اللّه خداوند هیچگاه تو را نگریاند، چراناراحتید؟ ملاحظه کردم و دیدم حضرت پیامبر(ص ) چیزى در دست دارد، و بدان مینگرد و مى گرید. جلوتر رفتم و دیدم مشتى خاک در دست دارد.
سؤ ال کردم یا رسول اللّه این چه خاکى است که تو را این همه ناراحت مى کند. رسول اکرم (ص ) فرمودند:
اى امّ سلمه الان جبرئیل بر من نازل شد و عرض کرد که این خاک از زمین کربلا است . و این خاک فرزند تو حسین علیه السلام است که در آنجا مدفون مى شود.
یا امّ سلمه بگیر این خاک را و بگذار در شیشه اى ، هر وقت که دیدى رنگ خاک به خون گرائید، آنوقت بدان که فرزندم حسین علیه السلام به شهادت رسیده است .
امّ سلمه مى گوید: آن خاک را از رسول خدا(ص ) گرفتم که بوى عطر عجیبى میداد. هنگامى که امام حسین علیه السلام بسوى کربلا سفر کردند، من نگران بودم و هر روز به آن خاک نظر مى کردم ، تا یک روز دیدم که تمام خاک تبدیل به خون شده است و فهمیدم که امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده اند. لذا شروع کردم به ناله و شیون کررم و آن روز تا شب براى حسین گریستم ، آن روز هیچ غذا نخوردم تا شب فرا رسید، از شدّت ناراحتى و غصّه خوابم برد.
در عالم خواب رسول خدا (ص ) را دیدم ، که تشریف آوردند ولى سر و روى حضرت خاک آلود است ! و من شروع کردم به زدودن خاک وغبار از روى آن حضرت و عرض کردم یا رسول اللّه (ص ) من بفداى شما، این گرد و غبار کجاست که بر روى شما نشسته است .
فرمود: امّ سلمه الان حسینم را دفن کردم !، (4)
( مناظره اى درباره سجده )
( بر مهر و تربت امام حسین علیه السلام )
یکى از علماى اهل تسنّن که از فارغ التحصیلان دانشگاه ((الازهر)) مصر است به نام ((شیخ محمد مرعى انطاکى )) از اهالى سوریه ، بر اثر تحقیقات دامنه دار به مذهب تشیّع گرایید، و در کتابى به نام ((لماذا اخترت مذهب الشّیعه )) علل گرایش خود را با ذکر مدارک متقن ذکر نموده است ، در اینجا به یکى از مناظرات او با دانشمندان اهل تسنّن پیرامون سجده بر مهرى که از تربت حسینى است . توجّه کنید:
محمد مرعى در خانه اش بود، چند نفر از دانشمندان اهل تسنّن که بعضى از آنها از دوستان سابق او در دانشگاه الازهر بودند، به دیدار او آمدند و در آن دیدار، بحث و گفتگوى زیر رخ داد:
دانشمندان : شیعیان بر تربت حسینى سجده مى کنند، آنها به همین علّت که بر مهر تربت حسینى سجده مى کنند، مشرک هستند.
محمد مرعى : سجده بر تربت ، شرک نیست ؛ زیرا شیعیان بر تربت براى خدا، سجده مى کنند، نه اینکه براى تربت سجده کنند، اگر به پندار شما به فرض محال ، در درون تربت چیزى وجود دارد، و شیعیان به خاطر آن چیز، آن را سجده کنند، نه اینکه بر آن سجده نمایند، البته چنین فرضى ، شرک است ، ولى شیعیان براى معبود خود که خدا باشد سجده مى کنند، نهایت اینکه هنگام سجده براى خدا، پیشانى را بر تربت مى گذارند.
به عبارت روشنتر: حقیقت سجده ، نهایت خضوع در برابر خدا است ، نه در برابر مهر تربت .
یکى از حاضران (به نام حمید): احسن بر تو که تجزیه و تحلیل زیبایى نمودى ، ولى این سؤ ال براى ما باقى مى ماند که چرا شما شیعیان ، اصرار دارید که بر تربت حسینى سجده نمایید؟ چرا بر سایر چیزها سجده نمى کنید؟ همان گونه که بر تربت سجده مى کنید؟
محمّد مرعى : اینکه ما بر خاک سجده مى کنیم ، بر اساس حدیثى است که مورد اتفاق همه فرقه هاى اسلامى است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: ((جُعِلَتْ لِىَ الاَرضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً)): ((زمین براى من سجده گاه و پاکیزه قرار داده شده است )).
بنا بر این به اتّفاق همه مسلمین ، سجده بر خاک خالص ، جایز است ، از این رو ما بر خاک سجده مى کنیم .
حمید: چگونه مسلمانان بر این امر اتّفاق نظر دارند؟
محمد مرعى : هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله از مکّه به مدینه هجرت کرد، در همان آغاز، به ساختن مسجد دستور داد، آیا این مسجد فرش داشت ؟
حمید: نه ، فرش نداشت .
محمّد مرعى : پس پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان بر چه چیزى سجده مى کردند؟
حمید: بر زمینى که از خاک ، فرش شده بود، سجده مى کردند؟
محمّد مرعى : بعد از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله ، مسلمانان در عصر خلافت ابوبکر و عمر و عثمان بر چه سجده مى کردند؟ آیا مسجد فرش ‍ داشت ؟
حمید: نه ، فرش نداشت ، آنها نیز بر خاک زمین مسجد سجده مى نمودند.
محمّد مرعى : بنابراین به اعتراف شما، پیامبر صلى الله علیه و آله در همه نمازهاى خود بر زمین سجده کرده است ، همچنین مسلمانان در عصر او و در عصر بعد از او، روى این اساس ، قطعاً سجده بر خاک ، صحیح است .
حمید: اشکال من این است که شیعیان ، تنها بر خاک ، سجده مى کنند، آن هم خاکى که از زمینى گرفته و به صورت مهر در آورده ، آن را در جیب خود مى نهند و بر آن سجده مى نمایند.
محمد مرعى : اوّلاً؛ به عقیده شیعه ، سجده بر هر گونه زمین ، خواه سنگ فرش باشد و خواه زمین خاکى باشد، جایز است .
ثانیا؛ نظر به اینکه شرط است محل سجده پاک باشد، پس سجده بر زمین نجس یا خاک آلود جایز نیست ، از این رو قطعه اى از گِل خشکیده (به نام مهر) را که از خاک پاک تهیّه شده ، با خود حمل مى کنند، تا در نماز بر خاکى که مطمئناً پاک و تمیز است سجده کنند، با علم به اینکه آنها سجده بر خاک زمین را که نجس بودن آن را نمى دانند، جایز مى دانند.
حمید: اگر منظور شیعه ، سجده بر خاک پاک خالص است چرا مقدارى از خاک را حمل نمى کنند، بلکه ((مُهر)) حمل مى کنند؟
محمد مرعى : نظر به اینکه حمل خاک موجب خاک آلودگى لباس مى شود، از این رو خاک را در هر جا بگذارند طبعاً دست و لباس ، خاک آلود مى شود، شیعیان همان خاک را با آب مى آمیزند و گل مى کنند و سپس همان گل در قالب زیبا، خشک مى شود و به صورت مهر در مى آید، که دیگر حمل آن ، زحمت نیست و موجب خاک آلودگى لباس و دست نخواهد شد.
حمید: چرا شما بر غیر خاک ، مانند حصیر و قالى و زیلو و... سجده نمى کنید؟
محمد مرعى : گفتیم غرض از سجده ، نهایت خضوع در برابر خدا است ، اینک مى گوییم ، سجده بر خاک ، خواه خشکیده (مهر) و خواه نرم ، دلالت بیشترى بر خضوع در برابر خدا دارد؛ زیرا خاک ، ناچیزترین اشیا است ، و ما بالاترین عضو بدن خود (یعنى پیشانى ) را بر پایین ترین چیز (خاک ) در حال سجده مى نهیم ، تا با خضوع بیشتر، خدا را عبادت کنیم ، از این رو، مستحب است که جاى سجده پایینتر از جاى دستها و پاها باشد، تا بیانگر خضوع بیشتر گردد، و همچنین مستحب است در سجده ، سر بینى خاک آلود شود، تا دلالت بیشتر براى خضوع داشته باشد، بنابراین ، سجده بر قطعه اى از خاک خشکیده (مهر)، بهتر از سجده بر سایر اشیایى است که سجده بر آن روا است ، چرا که اگر انسان در سجده ، پیشانى خود را بر روى سجّاده گرانقیمت یا بر قطعه طلا و نقره و امثال آنها و یا بر قالى و لباس گرانبها بگذارد، از تواضع و خضوعش ، کاسته مى شود، و چه بسا هیچ گونه دلالتى بر کوچکى بنده در برابر خدا نداشته باشد.
با این توضیح : آیا کسى که سجده بر خاک خشکیده (مهر) مى کند تا تواضع و خضوعش در پیشگاه خدا، رساتر باشد، مشرک و کافر خواهد بود؟ ولى سجده بر چیزى (مانند قالى و سنگ مرمر و...) که مخالف تواضع است ، تقرّب به خدا است ؟!، هر کس چنین تصوّر کند، تصوّر باطل و بى اساسى نموده است .
حمید: پس این کلمات چیست که بر روى مهرهایى که شیعه بر آنها سجده مى کنند، نوشته شده است ؟
محمد مرعى : اوّلاً؛ همه تربتها داراى نوشته نیست ، بلکه بسیارى از آنها بدون نوشته است .
ثانیاً؛ در بعضى از آنها نوشته شده که : ((سُبْحانَ رَبِىَّ الاَعْلى وَ بِحَمْدِهِ)) که اشاره اى به ذکر سجده است ، و در بعضى نوشته شده که این تربت از زمین کربلا گرفته شده ، تو را به خدا سوگند آیا این نوشته ها، موجب شرک است ؟ و آیا این نوشته ها، تربت را از خاکى که سجده بر آن صحیح مى باشد، خارج مى کند؟
حمید: نه ، هرگز موجب شرک و عدم جواز سجده بر آن نیست ، ولى یک سؤ ال دیگر دارم و آن اینکه در تربت زمین کربلا، چه خصوصیّتى وجود دارد، که بسیارى از شیعیان مقیّد هستند تا بر تربت حسینى ، سجده کنند؟
محمد مرعى : رازش این است که در روایات ما از امامان اهلبیت علیهم السلام نقل شده که : ارزش سجده بر تربت امام حسین علیه السلام بر تربتهاى دیگر بیشتر است .
امام صادق علیه السلام فرمود: ((اَلسُّجُودُ عَلى تُرْبَةِ الْحُسَیْنِ یَخْرِقُ الْحُجُبَ السَّبْعِ)): ((سجده بر تربت حسین علیه السلام حجابهاى هفتگانه را مى شکافد))(5) یعنى موجب قبولى نماز، و صعود آن به سوى آسمان مى گردد.
نیز روایت شده که : ((آن حضرت فقط بر تربت حسین علیه السلام سجده مى کرد، به خاطر تذلّل و کوچکى در براى خداى بزرگ )).(6)
بنابراین ، تربت حسین علیه السلام داراى یک نوع برترى است که در تربتهاى دیگر، آن برترى نیست .
حمید: آیا نماز بر تربت حسین علیه السلام موجب قبول شدن نماز در پیشگاه خدا مى شود، هر چند باطل باشد؟
محمد مرعى : مذهب شیعه مى گوید: نمازى که فاقد یکى از شرایط صحّت نماز باشد، باطل است و قبول نخواهد شد، ولى نمازى که داراى همه شرائط صحّت است ، اگر در سجده اش بر تربت امام حسین علیه السلام سجده گردد، قبول مى شود و موجب ارزش و ثواب بیشتر خواهد شد.
حمید: آیا زمین کربلا از همه زمینها، حتى از زمین مکّه و مدینه برتر است ، تا گفته شود که نماز بر تربت حسین علیه السلام بر نماز بر همه تربت ها برتر مى باشد؟
محمّد مرعى : چه مانعى دارد که چنین خصوصیّتى را خداوند در تربت زمین کربلا قرار داده باشد.
حمید: زمین مکّه که همواره از زمان آدم علیه السلام تا کنون ، جایگاه کعبه است ، و زمین مدینه که جسد مطهّر پیامبر صلى الله علیه و آله را در بر گرفته است ، آیا مقامى کمتر از مقام زمین کربلا دارند؟ این عجیب است ، آیا حسین علیه السلام بهتر از جدّش پیامبر صلى الله علیه و آله است ؟
محمد مرعى : نه ، هرگز؛ بلکه عظمت و شرافت حسین علیه السلام به خاطر عظمت مقام و شرافت رسول خدا صلى الله علیه و آله است ، ولى راز این که خاک کربلا برترى یافته این است که امام حسین علیه السلام در آن سرزمین در راه دین جدّش به شهادت رسیده است ، مقام حسین علیه السلام جزئى از مقام رسالت است ، ولى نظر به اینکه آن حضرت و بستگان و یارانش ، در راه خدا و برپا دارى اسلام ، و استوارى ارکان دین ، و حفظ آن از بازیچه هوسبازان ، جانبازى کرده و به شهادت رسیده اند، خداوند متعال به خاطر آن ، سه ویژگى به امام حسین علیه السلام داده است :
1 - دعا در زیر قبّه مرقد شریفش به استجابت مى رسد.
2 - امامان ، از نسل او هستند.
3 - و در تربت او، شفا هست .
آیا اعطاى چنین خصوصیتى به تربت حسین علیه السلام اشکالى دارد؟ و آیا معنى اینکه بگوییم زمین کربلا از زمین مدینه برترى دارد، این است که بگوییم امام حسین علیه السلام بر پیامبر صلى الله علیه و آله برترى دارد، تا شما به ما اشکال کنید؟!
بلکه مطلب به عکس است ، بنابراین ، احترام به تربت امام حسین علیه السلام احترام به حسین علیه السلام است و احترام به او، احترام به خدا، و جدّ امام حسین علیه السلام یعنى رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
وقتى که سخن به اینجا رسید، یکى از حاضران که قانع شده بود، در حالى که شادمان بود برخاست و بسیار سخن مرا ستود و از من تمجید کرد و کتابهاى شیعه را از من درخواست نمود و به من گفت : گفتار تو بسیار بجا و شایسته است ، من خیال مى کردم که شیعیان ، حسین علیه السلام را برتر از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى دانند، اکنون حقیقت را دریافتم ، و از بیانات زیبا و گویاى شما سپاسگزارم ، از این پس خودم مهرى از تربت کربلا را همراه خود بر مى دارم و بر آن نماز مى خوانم .(


نوشته شده توسط : بسیج کارکنان دانشگاه شهید چمران

نظرات ديگران [ نظر]

 

 


داستانهایى از زمین کربلا(1)

یکشنبه 86 دی 23 ساعت 4:9 عصر

وجه تسمیه کربلا
بعضى گفته اند: کربلا مشتق از کَربَله ، بفتح کاف و باء موحده بر وزن عنفله ،بمعنى رخوت و نرمى است ، یقال به کربله (اى رخوة فى قدمیه ) بخاطر آنکه خاک کربلا نرم بود0 و یا از کربلا است بمعنى ((الخالص الزّکى یقال کَربَل الحِنطَة اِذا انفّاها فسمیت بذلک لان ارضها خالصة طیَّبة )) و یا از کربل بر وزن جعفر است . و کربل نام علفى است که بسیار سرخ و برّاق مى باشد زیرا که از آن علف در آن سرزمین بسیار بود.
البته کربلا مرکب است از دو کلمه کرب و بلا و بخاطر کثرت استعمال کربلا شده است . زیرا که روایت مى باشد که بهترین اولاد پیغمبران در آنجا به شهادت میرسند و سر انور اکثر ایشان را در آن زمین با لب تشنه بریدند و ملائکه ها هزار سال قبل از شهادت سیّدالشهداء - علیه آلاف التحیّة و الثناء - آن مکان شریف را زیارت میکردند.
و قد قتل فیها قبل الحسین علیه السلام ماءئة نبىّ و ماءئة سبط و انّها تزفّ الى الجنة بطینها و شجرها و جمیع ما فیها کما تزفّ العروس ‍ الى ازواجها
ترجمه : و قبل از امام حسین علیه السلام صد پیغمبر و صد نفر فرزند پیغمبر کشته شدند، در آنجا و آنها میروند بسوى بهشت و آنچه در بهشت است مانند آنکه عروس بسوى زوجش میرود و جمعى از پیامبران به آنمکان عبور نمودند و متذکّر مصیبت فرزند پیامبر آخرالزمان شده و بر هر یکى از آنها در قسمتى کرب وبلا وارد شده است .(1)

مرور سلمان (ره ) به کربلا
روایت شده است ، وقتى که جناب سلمان (ره ) از جانب امیرالمؤمنین علیه السلام به حکومت مداین مأ مور گردید، و عازم مدائن شد، آن عالى مقام با کاروانى همراه شد، و به درازگوشى سوار شده بود به منزل مى رفتند.
و قانون آن جناب بود که یک فرسخ راه را سوار الاغ میشد، و یک فرسخ راه را پیاده مى رفت تا آن حیوان هم ناراحت نشود، و در میان اهل قافله قانونِ مراعات احوال حیوانِ مرکوب آن جناب معروف و معلوم شده بود.
در منزلى از منازل که نوبت سوارى الاغ بود، آنجناب سوار شده و به قدر نیم فرسخ سوار بود، که ناگاه اهل قافله دیدند، آن جناب بى اختیار از الاغ مرکوب خود پیاده شد، و بى اختیار خود را به زمین انداخت و زمین را به آغوش کشید، و مانند ابر بهارى زار زار میگریست ، اهل قافله متعجب شدند وبه سوى ایشان متو جّه شدند.
ناگاه دیدند بعد از زمانى از آن زمین گریان و نالان برخاست وچند قدم راه رفت ، باز خود را به زمین افکند، صداى گریه و ناله بلند کرد، زمانى با شدّت گریست ، بعد از آن قدرى رفته باز خود را به زمین افکند، با شدّت تمام صیحه و ضجّه زده ، مانند زن ثلکى مى گریست و مى نالید تا این که براى اهل قافله معلوم شد که آن زمین ،زمین کربلا است . (2)

زمین کربلا
مرحوم جنّت مکان حاج حسین نورى در دارالسلام خود نقل کرده است که در کتاب کلمه طیّبه از مرحوم میرزا سید على صاحب شرح کبیر که مى فرماید: من عصرهاى پنجشنبه مواظبت داشتم به زیارت قبرهائى که در اطراف خیمه گاه است .
شبى در عالم رؤ یا دیدم که رفته ام به زیارت همان قبرها، ناگهان شنیدم هاتفى به زبان فارسى مى گوید: خوشا به حال کسى که در این زمین مقدس ( کربلا) مدفون شود، اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قیامت سالم مى ماند، و هیهات که از هول قیامت سلامت باشد، کسى که در این زمین دفن نشود. (3)

خاک حسین در دست پیامبر (ص )
در روایت اهل سنت و شیعه مستندا نقل شده است که امّ سلمه همسر پیامبر (ص ) مى گوید:
روزى رسول خدا (ص ) مشغول استراحت بودند که دیدم امام حسین علیه السلام وارد شدند، و بر سینه پیامبر(ص ) نشستند، حضرت رسول (ص ) فرمودند: مرحبا نور دیده ام ، مرحبا میوه دلم ، چون نشستن حسین علیه السلام بر سینه پیامبر (ص ) طولانى شد، پیش خودم گفتم ! که شاید پیامبر(ص ) ناراحت شوند ،و جلو رفتم ، تا حسین علیه السلام را بر دارم .
حضرت پیامبر (ص ) فرمودند: امّ سلمه تا وقتى که حسینم خودش ‍ مى خواهد بگذار بر سینه ام بنشیند، و بدان که هر کس باندازه تار مویى حسینم را اذیّت کند مانند آن است که مرا اذیّت کرده است .
امّ سلمه مى گوید: من از منزل خارج شدم ، و وقتى باز گشتم به اتاق رسول خدا(ص ) دیدم پیامبر (ص ) گریه مى کند، خیلى تعجّب کردم ! و عرض ‍ کردم یا رسول اللّه خداوند هیچگاه تو را نگریاند، چراناراحتید؟ ملاحظه کردم و دیدم حضرت پیامبر(ص ) چیزى در دست دارد، و بدان مینگرد و مى گرید. جلوتر رفتم و دیدم مشتى خاک در دست دارد.
سؤ ال کردم یا رسول اللّه این چه خاکى است که تو را این همه ناراحت مى کند. رسول اکرم (ص ) فرمودند:
اى امّ سلمه الان جبرئیل بر من نازل شد و عرض کرد که این خاک از زمین کربلا است . و این خاک فرزند تو حسین علیه السلام است که در آنجا مدفون مى شود.
یا امّ سلمه بگیر این خاک را و بگذار در شیشه اى ، هر وقت که دیدى رنگ خاک به خون گرائید، آنوقت بدان که فرزندم حسین علیه السلام به شهادت رسیده است .
امّ سلمه مى گوید: آن خاک را از رسول خدا(ص ) گرفتم که بوى عطر عجیبى میداد. هنگامى که امام حسین علیه السلام بسوى کربلا سفر کردند، من نگران بودم و هر روز به آن خاک نظر مى کردم ، تا یک روز دیدم که تمام خاک تبدیل به خون شده است و فهمیدم که امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده اند. لذا شروع کردم به ناله و شیون کررم و آن روز تا شب براى حسین گریستم ، آن روز هیچ غذا نخوردم تا شب فرا رسید، از شدّت ناراحتى و غصّه خوابم برد.
در عالم خواب رسول خدا (ص ) را دیدم ، که تشریف آوردند ولى سر و روى حضرت خاک آلود است ! و من شروع کردم به زدودن خاک وغبار از روى آن حضرت و عرض کردم یا رسول اللّه (ص ) من بفداى شما، این گرد و غبار کجاست که بر روى شما نشسته است .
فرمود: امّ سلمه الان حسینم را دفن کردم !، (4)
( مناظره اى درباره سجده )
( بر مهر و تربت امام حسین علیه السلام )
یکى از علماى اهل تسنّن که از فارغ التحصیلان دانشگاه ((الازهر)) مصر است به نام ((شیخ محمد مرعى انطاکى )) از اهالى سوریه ، بر اثر تحقیقات دامنه دار به مذهب تشیّع گرایید، و در کتابى به نام ((لماذا اخترت مذهب الشّیعه )) علل گرایش خود را با ذکر مدارک متقن ذکر نموده است ، در اینجا به یکى از مناظرات او با دانشمندان اهل تسنّن پیرامون سجده بر مهرى که از تربت حسینى است . توجّه کنید:
محمد مرعى در خانه اش بود، چند نفر از دانشمندان اهل تسنّن که بعضى از آنها از دوستان سابق او در دانشگاه الازهر بودند، به دیدار او آمدند و در آن دیدار، بحث و گفتگوى زیر رخ داد:
دانشمندان : شیعیان بر تربت حسینى سجده مى کنند، آنها به همین علّت که بر مهر تربت حسینى سجده مى کنند، مشرک هستند.
محمد مرعى : سجده بر تربت ، شرک نیست ؛ زیرا شیعیان بر تربت براى خدا، سجده مى کنند، نه اینکه براى تربت سجده کنند، اگر به پندار شما به فرض محال ، در درون تربت چیزى وجود دارد، و شیعیان به خاطر آن چیز، آن را سجده کنند، نه اینکه بر آن سجده نمایند، البته چنین فرضى ، شرک است ، ولى شیعیان براى معبود خود که خدا باشد سجده مى کنند، نهایت اینکه هنگام سجده براى خدا، پیشانى را بر تربت مى گذارند.
به عبارت روشنتر: حقیقت سجده ، نهایت خضوع در برابر خدا است ، نه در برابر مهر تربت .
یکى از حاضران (به نام حمید): احسن بر تو که تجزیه و تحلیل زیبایى نمودى ، ولى این سؤ ال براى ما باقى مى ماند که چرا شما شیعیان ، اصرار دارید که بر تربت حسینى سجده نمایید؟ چرا بر سایر چیزها سجده نمى کنید؟ همان گونه که بر تربت سجده مى کنید؟
محمّد مرعى : اینکه ما بر خاک سجده مى کنیم ، بر اساس حدیثى است که مورد اتفاق همه فرقه هاى اسلامى است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: ((جُعِلَتْ لِىَ الاَرضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً)): ((زمین براى من سجده گاه و پاکیزه قرار داده شده است )).
بنا بر این به اتّفاق همه مسلمین ، سجده بر خاک خالص ، جایز است ، از این رو ما بر خاک سجده مى کنیم .
حمید: چگونه مسلمانان بر این امر اتّفاق نظر دارند؟
محمد مرعى : هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله از مکّه به مدینه هجرت کرد، در همان آغاز، به ساختن مسجد دستور داد، آیا این مسجد فرش داشت ؟
حمید: نه ، فرش نداشت .
محمّد مرعى : پس پیامبر صلى الله علیه و آله و مسلمانان بر چه چیزى سجده مى کردند؟
حمید: بر زمینى که از خاک ، فرش شده بود، سجده مى کردند؟
محمّد مرعى : بعد از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله ، مسلمانان در عصر خلافت ابوبکر و عمر و عثمان بر چه سجده مى کردند؟ آیا مسجد فرش ‍ داشت ؟
حمید: نه ، فرش نداشت ، آنها نیز بر خاک زمین مسجد سجده مى نمودند.
محمّد مرعى : بنابراین به اعتراف شما، پیامبر صلى الله علیه و آله در همه نمازهاى خود بر زمین سجده کرده است ، همچنین مسلمانان در عصر او و در عصر بعد از او، روى این اساس ، قطعاً سجده بر خاک ، صحیح است .
حمید: اشکال من این است که شیعیان ، تنها بر خاک ، سجده مى کنند، آن هم خاکى که از زمینى گرفته و به صورت مهر در آورده ، آن را در جیب خود مى نهند و بر آن سجده مى نمایند.
محمد مرعى : اوّلاً؛ به عقیده شیعه ، سجده بر هر گونه زمین ، خواه سنگ فرش باشد و خواه زمین خاکى باشد، جایز است .
ثانیا؛ نظر به اینکه شرط است محل سجده پاک باشد، پس سجده بر زمین نجس یا خاک آلود جایز نیست ، از این رو قطعه اى از گِل خشکیده (به نام مهر) را که از خاک پاک تهیّه شده ، با خود حمل مى کنند، تا در نماز بر خاکى که مطمئناً پاک و تمیز است سجده کنند، با علم به اینکه آنها سجده بر خاک زمین را که نجس بودن آن را نمى دانند، جایز مى دانند.
حمید: اگر منظور شیعه ، سجده بر خاک پاک خالص است چرا مقدارى از خاک را حمل نمى کنند، بلکه ((مُهر)) حمل مى کنند؟
محمد مرعى : نظر به اینکه حمل خاک موجب خاک آلودگى لباس مى شود، از این رو خاک را در هر جا بگذارند طبعاً دست و لباس ، خاک آلود مى شود، شیعیان همان خاک را با آب مى آمیزند و گل مى کنند و سپس همان گل در قالب زیبا، خشک مى شود و به صورت مهر در مى آید، که دیگر حمل آن ، زحمت نیست و موجب خاک آلودگى لباس و دست نخواهد شد.
حمید: چرا شما بر غیر خاک ، مانند حصیر و قالى و زیلو و... سجده نمى کنید؟
محمد مرعى : گفتیم غرض از سجده ، نهایت خضوع در برابر خدا است ، اینک مى گوییم ، سجده بر خاک ، خواه خشکیده (مهر) و خواه نرم ، دلالت بیشترى بر خضوع در برابر خدا دارد؛ زیرا خاک ، ناچیزترین اشیا است ، و ما بالاترین عضو بدن خود (یعنى پیشانى ) را بر پایین ترین چیز (خاک ) در حال سجده مى نهیم ، تا با خضوع بیشتر، خدا را عبادت کنیم ، از این رو، مستحب است که جاى سجده پایینتر از جاى دستها و پاها باشد، تا بیانگر خضوع بیشتر گردد، و همچنین مستحب است در سجده ، سر بینى خاک آلود شود، تا دلالت بیشتر براى خضوع داشته باشد، بنابراین ، سجده بر قطعه اى از خاک خشکیده (مهر)، بهتر از سجده بر سایر اشیایى است که سجده بر آن روا است ، چرا که اگر انسان در سجده ، پیشانى خود را بر روى سجّاده گرانقیمت یا بر قطعه طلا و نقره و امثال آنها و یا بر قالى و لباس گرانبها بگذارد، از تواضع و خضوعش ، کاسته مى شود، و چه بسا هیچ گونه دلالتى بر کوچکى بنده در برابر خدا نداشته باشد.
با این توضیح : آیا کسى که سجده بر خاک خشکیده (مهر) مى کند تا تواضع و خضوعش در پیشگاه خدا، رساتر باشد، مشرک و کافر خواهد بود؟ ولى سجده بر چیزى (مانند قالى و سنگ مرمر و...) که مخالف تواضع است ، تقرّب به خدا است ؟!، هر کس چنین تصوّر کند، تصوّر باطل و بى اساسى نموده است .
حمید: پس این کلمات چیست که بر روى مهرهایى که شیعه بر آنها سجده مى کنند، نوشته شده است ؟
محمد مرعى : اوّلاً؛ همه تربتها داراى نوشته نیست ، بلکه بسیارى از آنها بدون نوشته است .
ثانیاً؛ در بعضى از آنها نوشته شده که : ((سُبْحانَ رَبِىَّ الاَعْلى وَ بِحَمْدِهِ)) که اشاره اى به ذکر سجده است ، و در بعضى نوشته شده که این تربت از زمین کربلا گرفته شده ، تو را به خدا سوگند آیا این نوشته ها، موجب شرک است ؟ و آیا این نوشته ها، تربت را از خاکى که سجده بر آن صحیح مى باشد، خارج مى کند؟
حمید: نه ، هرگز موجب شرک و عدم جواز سجده بر آن نیست ، ولى یک سؤ ال دیگر دارم و آن اینکه در تربت زمین کربلا، چه خصوصیّتى وجود دارد، که بسیارى از شیعیان مقیّد هستند تا بر تربت حسینى ، سجده کنند؟
محمد مرعى : رازش این است که در روایات ما از امامان اهلبیت علیهم السلام نقل شده که : ارزش سجده بر تربت امام حسین علیه السلام بر تربتهاى دیگر بیشتر است .
امام صادق علیه السلام فرمود: ((اَلسُّجُودُ عَلى تُرْبَةِ الْحُسَیْنِ یَخْرِقُ الْحُجُبَ السَّبْعِ)): ((سجده بر تربت حسین علیه السلام حجابهاى هفتگانه را مى شکافد))(5) یعنى موجب قبولى نماز، و صعود آن به سوى آسمان مى گردد.
نیز روایت شده که : ((آن حضرت فقط بر تربت حسین علیه السلام سجده مى کرد، به خاطر تذلّل و کوچکى در براى خداى بزرگ )).(6)
بنابراین ، تربت حسین علیه السلام داراى یک نوع برترى است که در تربتهاى دیگر، آن برترى نیست .
حمید: آیا نماز بر تربت حسین علیه السلام موجب قبول شدن نماز در پیشگاه خدا مى شود، هر چند باطل باشد؟
محمد مرعى : مذهب شیعه مى گوید: نمازى که فاقد یکى از شرایط صحّت نماز باشد، باطل است و قبول نخواهد شد، ولى نمازى که داراى همه شرائط صحّت است ، اگر در سجده اش بر تربت امام حسین علیه السلام سجده گردد، قبول مى شود و موجب ارزش و ثواب بیشتر خواهد شد.
حمید: آیا زمین کربلا از همه زمینها، حتى از زمین مکّه و مدینه برتر است ، تا گفته شود که نماز بر تربت حسین علیه السلام بر نماز بر همه تربت ها برتر مى باشد؟
محمّد مرعى : چه مانعى دارد که چنین خصوصیّتى را خداوند در تربت زمین کربلا قرار داده باشد.
حمید: زمین مکّه که همواره از زمان آدم علیه السلام تا کنون ، جایگاه کعبه است ، و زمین مدینه که جسد مطهّر پیامبر صلى الله علیه و آله را در بر گرفته است ، آیا مقامى کمتر از مقام زمین کربلا دارند؟ این عجیب است ، آیا حسین علیه السلام بهتر از جدّش پیامبر صلى الله علیه و آله است ؟
محمد مرعى : نه ، هرگز؛ بلکه عظمت و شرافت حسین علیه السلام به خاطر عظمت مقام و شرافت رسول خدا صلى الله علیه و آله است ، ولى راز این که خاک کربلا برترى یافته این است که امام حسین علیه السلام در آن سرزمین در راه دین جدّش به شهادت رسیده است ، مقام حسین علیه السلام جزئى از مقام رسالت است ، ولى نظر به اینکه آن حضرت و بستگان و یارانش ، در راه خدا و برپا دارى اسلام ، و استوارى ارکان دین ، و حفظ آن از بازیچه هوسبازان ، جانبازى کرده و به شهادت رسیده اند، خداوند متعال به خاطر آن ، سه ویژگى به امام حسین علیه السلام داده است :
1 - دعا در زیر قبّه مرقد شریفش به استجابت مى رسد.
2 - امامان ، از نسل او هستند.
3 - و در تربت او، شفا هست .
آیا اعطاى چنین خصوصیتى به تربت حسین علیه السلام اشکالى دارد؟ و آیا معنى اینکه بگوییم زمین کربلا از زمین مدینه برترى دارد، این است که بگوییم امام حسین علیه السلام بر پیامبر صلى الله علیه و آله برترى دارد، تا شما به ما اشکال کنید؟!
بلکه مطلب به عکس است ، بنابراین ، احترام به تربت امام حسین علیه السلام احترام به حسین علیه السلام است و احترام به او، احترام به خدا، و جدّ امام حسین علیه السلام یعنى رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
وقتى که سخن به اینجا رسید، یکى از حاضران که قانع شده بود، در حالى که شادمان بود برخاست و بسیار سخن مرا ستود و از من تمجید کرد و کتابهاى شیعه را از من درخواست نمود و به من گفت : گفتار تو بسیار بجا و شایسته است ، من خیال مى کردم که شیعیان ، حسین علیه السلام را برتر از رسول خدا صلى الله علیه و آله مى دانند، اکنون حقیقت را دریافتم ، و از بیانات زیبا و گویاى شما سپاسگزارم ، از این پس خودم مهرى از تربت کربلا را همراه خود بر مى دارم و بر آن نماز مى خوانم .(


نوشته شده توسط : بسیج کارکنان دانشگاه شهید چمران

نظرات ديگران [ نظر]

 

 


داستانهایى از زمین کربلا(2)

یکشنبه 86 دی 23 ساعت 4:9 عصر

مشتى از خاک کربلا در دست على علیه السلام
حرثمه مى گوید:
چون از جنگ صفین همراه على علیه السلام برگشتیم ، آن حضرت وارد کربلا شد. و در آن سرزمین نماز خواند. آن گاه مشتى از خاک کربلا برداشت و آنرا بوئید سپس فرمود:
واها لک یا تربة لیحشرنَّ منک قوم یدخلون الجنّة بغیر حساب
آه اى خاک ! حقّا که از تو مردمانى برانگیخته شوند که بدون حساب داخل بهشت گردند.
وقتى حرثمه به نزد همسرش که از شیعیان على علیه السلام بود بازگشت ماجرائى را که در کربلا پیش آمده بود براى وى نقل کرد، و با تعجب پرسید: این قضّیه را على علیه السلام از کجا و چگونه مى داند؟
حرثمه مى گوید: مدتى از ماجرا گذشت . آنروز که عبیدالله بن زیاد لشگر بجنگ امام حسین علیه السلام فرستاد، من هم در آن لشگر بودم .
هنگامى که به سرزمین کربلا رسیدم ناگهان همان مکانى را که على علیه السلام در آنجا نماز خواند و از خاک آن برداشت و بویید دیدم ، و شناختم و سخنان على علیه السلام به یادم افتاد.
لذا از آمدنم پشیمان شده ، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسین علیه السلام رسیدم ، و بر آن حضرت سلام کردم و آنچه راکه در آن محل از پدرش على علیه السلام شنیده بودم ، برایش نقل کردم امام حسین علیه السلام فرمود:
آیا به کمک ما آمده اى یا به جنگ ما؟
گفتم : اى فرزند رسول خدا! من به یارى شما آمده ام نه به جنگ شما!
امّا زن و بچّه ام را گذارده ام و ازجانب ابن زیاد برایشان بیمناکم . امام حسین علیه السلام این سخن را که شنید فرمود:
حال که چنین است از این سرزمین بگریز که قتلگاه ما را نبینى و صداى ما را نشنوى . بخدا سوگند! هر کس امروز صداى مظلومیّت ما را بشنود و به یارى ما نشتابد، داخل آتش جهنّم خواهد شد.(8)

 

هیچکس را از کربلا به سوى جهنم نمى برد
آخوند ملا محمّد کاظم هزارجریبى (رضوان الله علیه ) فرمود: شنیدم از آقا میرزا محمّد شهرستانى که عالم جلیل القدرى بود که بر جنازه سید بحرالعلوم نماز خواند فرمود:
من در اوایل جوانى مجاورت زمین کربلا را اختیارکرده بودم رفیقى داشتم صالح و متقى ، مجاور نجف اشرف بود، از اهل خاتون آباد، اسمش حاج حسن على بود مکرر مرا تکلیف مى کرد به نجف بروم و در آنجا مجاورت نمائیم ، زیرا در کربلا قساوت مى آورد و مجاورت در نجف به مراتب بهتر است ، تا شبى خواب دیدم در رواق حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مى باشم و همان رفیقمان حاج حسن على هم آنجا بود و بر من مجاورت کربلا را باز انکار مى کرد.
ناگاه دیدم آقا امام زمان - (عجل اللّه فرجه الشریف ) - در رواق تشریف دارند حاج حسن على خدمت آن حضرت عرض کرد: یابن رسول اللّه ، شما اینجا تشریف دارید و مردم به زیارت شما، به سامرا مى آیند. فرمود:
آنجا هم هستم ، پس بدست مبارک اشاره کرد بسوى ضریح و فرمود:
((بحقّ امیرالمؤمنین لا یقوّدون احد امن کربلا الى جهنّم ))
یعنى : به امیرالمومنین قسم که هیچ کس را از کربلا به سوى جهنّم نمى برند سپس فرمود: به شرط این که شبى را در آنجا مانده باشد من گمان کردم ، مقصود حضرت از بیتوته یعنى مشغول عبادت باشد.
من عرض کردم : ما شبها را مى خوابیم تا هنگام طلوع آفتاب فرمود: اگر چه خوابیده باشد تا هنگام طلوع آفتاب به این جهت من هم مجاورت زمین کربلا را اختیار کردم .(9)

تابوت مرد عاصى و غبار کربلا

مرحوم تاج الدّین حسن سلطان محمد( رضوان اللّه تعالى علیه ) در کتاب خود مینویسد :
در بغداد مرد فاسقى بود که هنگام احتضار وصیّت کرده بود که مرا ببرید نجف اشرف دفن کنید شاید خداوند مرا بیامرزد و بخاطر حضرت امیر المومنین علیه السلام ببخشد.
چون وفات کرد قوم و خویشان او حسب الوصیّة او را غسل داده و کفن نمودند و در تابوتى گذاردند و بسوى نجف حمل کردند.
شب حضرت امیر علیه السلام به خواب بعضى از خدّام حرم خود آمدند، و فرمودند: فردا صبح نعش یک فاسق را از بغداد مى آورند که در زمین نجف دفن کنند، بروید و مانع این کار شوید! و نگذارید او را در جوار من دفن کنند.
فردا که شد خدّام حرم مطهّر یکدیگر را خبر کردند، رفتند و در بیرون دروازه نجف ایستادند، که نگذارند که نعش آن فاسق را وارد کنند، هر قدر انتظار کشیدند کسى را نیاوردند.
شب بعد باز در خواب دیدند حضرت امیر علیه السلام را که فرمود: آن مرد فاسق را که شب گذشته گفتم نگذارید وارد شوند فردا میآیند، بروید و به استقبال او، و او را با عزّت و احترام تمام بیاورید و در بهترین جاها دفن کنید. گفتند: آقا شب قبل فرمودید نگذارید و حالا میفرمائید بهترین جا دفن شود!؟
حضرت فرمود: آنهایى که نعش را مى آوردند، شب گذشته راه را گم کردند، و عبورشان به زمین کربلا افتاد، باد وزید خاک و غبار زمین کربلا را در تابوت او ریخته از برکت خاک کربلا و احترام فرزندم حسین علیه السلام خداوند از جمیع تقصیرات او گذشت او را آمرزید و رحمت خود را شامل حالش ‍ گردانیده است . (10)

 

فضیلت کربلا بر مکّه
عن الصّادق علیه السلام انّ ارض الکعبة قال مَن مِثلى و قد بنى بیت اللّه على ظهرى یاتینى النّاس من کل فجّ عمیق و جعلت حرم اللّه و امنه ، فاوحى اللّه الیها کفّى و قرّى ما فضل ما فضّلت به فیها اعطیت ارض کربلا الّا بمنزلة الّا برّة غمت فى البحر فحملت من مأ البحر و لولا تربة الحسین علیه السلام ما فضّلتک و لولا ما ضمّنة کربلا لما خلقتک و لا خلقت الذّى افتخرت به فقرىّ و استقرّى و کونى دنیا متواضعا ذلیلا مهیمنا غیر مستنکف و لا مستکبر لارض کربلا والّا مسخنده و هویت بک فى نار جهنّم .
ترجمه : امام صادق علیه السلام فرمودند: مکه سخن گفت به کرامت هاى خداوند تفاخر نمود و گفت : کیست مانند من و حال آنکه خانه خدا روى من بنا شده و مردم از اطراف به جانب من مى آیند، چون مکّه تفاخر نمود وحى شد، که اى مکّه بجاى خود باش ، نیست فضل خانه که سبب فضل تو است در جنب فضل کربلا، مگر به مانند سوزنى که در دریا فرو برند، پس چه اندازه آب از دریا برمیدارد،
و اگر خاک کربلا نبود تو را فضیلت نمیدادم ، و اگر آن شخص (امام حسین علیه السلام ) که در آنجا مدفون است نبود نه تو را و نه خانه را خلق مى کردم پس بجاى خود باش و تواضع و خشوع نما، و تکبّر مکن بر کربلا و الّا تو را به جهنّم خواهم انداخت . (11)
و قال على بن الحسین علیه السلام اتّخذ اللّه ارض کربلا حرما قبل ان یتّخذ مکّة حرما باربعة عشرین الف عام و انّها تزهر لاهل الجنّة کالکوکب الدّرى . (12)
امام سجّاد علیه السلام فرمودند: خداوند زمین کربلا را حرم قرار داد 24 هزار سال قبل از آنکه مکّه را حرم قرار دهد، و آن زمین میدرخشد براى مردم بهشت مانند ستاره درخشان .
و عن ابى جعفر علیه السلام قال خلق اللّه کربلا قبل ان یخلق الکعبة باربعة عشرین الف عامٍ و قدّسها و بارک علیها فما زالت قبل ان یخلق اللّه الخلق مقدّسة و مبارکة و لاتزال کذلک و جعلها اللّه افضل الارض فى الجنّة .
و امام باقر علیه السلام مى فرماید: خداوند کربلا را خلق کرد 24 هزار سال قبل از آنکه کعبه را خلق نماید و آن زمین را مقدس نمود و برکت داد و قبل از آن خلق ننموده بود مقدّسى و مبارکى مانند آن زمین و خداوند زمین کربلا را در بهشت افضل زمینها قرار داده است . (13)

غبار کربلا مانع آتش
فاضل کامل سیّد الواعظین مرحوم سیّد محمود امامى اصفهانى (رحمة اللّه علیه ) نقل نموده اند:
یکى از خلفاى بنى مروان اولاد دار نمى شد به مقتضاى عقیده فاسد خود نذر کرد که اگر خدا پسرى به او بدهد، او را بر سر راه زوّارهاى حضرت سیّدالشهدأ علیه السلام بفرستد، و آنها را به قتل برساند.
اتفاقا بعد از مدّتى خداوند پسرى به او عطاء مى نماید، تا اینکه بزرگ میشود و به او وصیّت مى کند که باید بروى سر راه زوّارهاى حسین علیه السلام و آنها را به قتل برسانى .
پسر شبى در خواب دید قیامت است و ملائکه غلاض و شداد جمعى را مى برند بسوى جهنّم ، تا یک شخص را آوردند بکشند بسوى آتش ، رسول خدا (ص ) به ملائک فرمود: اگر چه این مرد گناه کار است لیکن شما نمى توانید او را به جهنّم ببرید زیرا روزى به زمین کربلا مى گذشت غبارى از آن زمین بر بدن او نشسته است .
عرض کردند: غبار را از او مى شوئیم ، حضرت فرمود: غبار را میشوئید امّا چشم او که به بقعه و بارگاه فرزندم حسین علیه السلام افتاده نمى شود که بشوئید. پس ملائکه عذاب او را رها کردند و ملائکه رحمت آمدند و او را به بهشت بردند. آن پسر از خواب بیدار شد و از قصد فاسد خود بر گشت و توبه نمود و فورا به زیارت آن حضرت رفت و زوار را حرمت و نوازش ‍ مى کرد.(14)]

 

امام حسن عسگرى علیه السلام و زوّار کربلا و خراسان
روایت شده که روزى دو نفر از محّبان ، یکى از زیارت خراسان و دیگرى از زیارت کربلا به شهر سرمن راى (سامرّا) وارد مى شدند پس احوالات را به خدمت امام حسن عسگرى علیه السلام معروض داشتند آن حضرت ، آن دو را پیشواز کردند، امّا در وقت مراجعت آن حضرت پیاده تشریف مى آوردند، یکى از اصحاب عرض کرد:
یابن رسول اللّه اسب سوارى موجود است چرا سوار نمى شوید، فرمودند: به خود گوارا نمى بینم که دوستان و محبّان ما پیاده باشند و من سوار شوم ، پس با همان حال با آن دو نفر به خانه ایشان تشریف آوردند.
آن حضرت به ایشان نظر مبارک مى کرد و مى گریست به حدّى که عرض ‍ کردند: یابن رسول اللّه سبب گریه شما چیست ؟
فرمودند: سبب گریه من این دو نفر زائر هستند، وقتى به زائر خراسان نظر میکنم جدّم امام رضا علیه السلام به خاطرم مى آید که در ولایت غریب ، بى کس و تنها به او زهر دادند و جگر مبارکش را پاره پاره نمودند و احدى نبود تا او را یارى و دلدارى نماید.
و وقتى به این زائر مى نگرم به خاطرم میرسد که جدّم سیّدالشهداء(ع ) که در روز عاشورا با لب تشنه و جگر سوخته و بى کس و تنها در میان اهل ظلم و جفا با بدن پاره پاره بر روى خاک و ریگهاى کربلا افتاده بود و درمیان اهل ظلم کسى نبود که یارى اش کند پس هر کس که یارى و اعانت زوّار ما را کند گویا ما را اعانت و یارى کرده است . (15)

 

ورود امام حسین علیه السلام به کربلا
در مورد ورود حضرت سیّدالشهداء ابى عبداللّه الحسین علیه السلام به سرزمین کربلا اختلاف است ولى اصحّ تواریخ در مورد ورود آن حضرت به این سرزمین پر بلا روز دوم محرم الحرام سال 61 هجرى مى باشد طبق روایت صحیح زمانى که حضرت به آن زمین رسیده ، پرسیدند این سرزمین چه نام دارد؟ جواب دادند قادسیه ، حضرت دوباره پرسیدند! آیا نام دیگرى دارد؟ عرض کردند نینوا! حضرت باز فرمودند! آیا نام دیگرى دارد؟ عرض ‍ کردند!به این سرزمین طَفّ نیز میگویند، دو باره فرزند رسول خدا(ص ) پرسیدند: دیگر چه نام دارد؟ عرض کردند: آرى ! این سرزمین را کربلا نیز مى گویند.
چون حضرت نام کربلا را شنیدند، فرمودند:
اللهمّ انّى اعوذ بِکَ مِنَ الکَربِ و البَلا
یعنى خدا یا پناه مى برم بر خودت از همه مشکلات و بلاها.
و نیز فرمودند: ههنا مَناخُ رِکابِنا و مَحَطُّ رِحالِنا و مقتَلُ رجالِنا وَ مَسفَکُ دِمائِنَّا...
بعد از آن فرمود: این موضع کرب و بلا و محل محنت و عنا است ، فرود آیید که این جا منزل و محل خیمه هاى ماست و این زمین جاى ریختن خون ما است و در این جاست که قبرهاى ما واقع میشود.
و فرمودند: رسول خدا (ص ) مرا از اینها خبر داده است . و در آن جا فرود آمدند. امّا همان زمان لشکر دشمن نیز در همان مکان اردو زد و چون روز دیگر شد چهار هزار لشگر دشمن در آن زمین پر بلا منزل کردند، (16)
قربان مظلومیّتت یا ابا عبداللّه الحسین علیه السلام .
الا لعنة اللّه على القوم الظالمین

تربت کربلا
در زمان حضرت صادق علیه السلام زن زانیه اى بود که هر وقتى بچه اى از طریق نا مشروع مى زائید به تنور مى انداخت . و آنها را مى سوزاند، تا این که اجلش رسید و مرد.
اقربا و خویشان او زن را غسل و کفن کردند و نماز برایش خواندند و به خاکش سپردند، ولى یک وقت متوجّه شدند زمین جنازه این زن بد کاره را قبول نمى کند و به بیرون انداخت ، آن عده که در جریان دفن این زن بد کاره شرکت داشتند احساس کردند شاید اشکال از زمین و خاک باشد جنازه را در جاى دیگرى دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، یعنى زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد.
مادرش متعجب شد آمد محضر مقدّس آقا امام صادق علیه السلام و گفت : اى فرزند پیامبر به فریادم برس ...
و جریان را براى حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجى به حضرت گردید، وجود مقدّس آقا امام صادق علیه السلام وقتى جریان را از زبان مادرش ‍ شنید متوجّه شد کار آن زن زنا و سوزاندن بچه هاى حرام زاده بود، فرمود:
هیچ مخلوقى حقّ ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط به دست خالق است .
مادر آن زن بد کاره به امام عرض کرد: حالا چه کنم . حضرت فرمود: مقدارى از تربت جدّم سیدالشهداء ابى عبداللّه الحسین علیه السلام را همراه جنازه اش در قبر بگذارید زیرا تربت جدّم حسین علیه السلام مشکل گشاى همه امور است مادر زن زانیه مقدارى تربت کربلا تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت ، و دیگر تکرار نشد.(17)

 

حضرت نوح و کربلا

در کتاب شریف المشاهد شیخ شبسترى (ره )
روایت کرده که چون حضرت نوح علیه السلام کشتى را بنا نمود و صد هزار مسمار به کشتى زد تا اینکه پنج مسمار ماند حضرت نوح علیه السلام یکى از آن پنج مسمار را برداشت .
فاَ شرَقَ بِیَدِهِ وَ اَضاءَ کَما یَضئ الکَواکِبَ الدُّریه فى اُفُق السَّماء.
پس آن مسمار در دست نوح روشن شد چنانکه ستاره رخشان در افق آسمان درخشنده مى شود. فتحیّر نوح فانطق الله المسمار بلسان طلق ذلق فقال انا باسم خیر الانبیاء محمّد بن عبّداللّه ((ص ))
پس نوح از درخشندگى مسمار حیران شد و خداوند عالم مسمار را بنطق و تکلم آورد با زبان کشاده و فصیح عرض کرد: که یا نوح من بر اسم نامى خاتم انبیاء محَّمد بن عبدالله مقرَّر شده ام و درخشندکى من از برکت اسم آن بزرگوار است . پس جبرئیل نازل شد و حضرت نوح علیه السلام از جبرئیل سؤ ال کرد یا جبرئیل این چه مسمارى است که من هرگز مثل او را در درخشندگى ندیده ام .
جبرئیل گفت : این مسمار بر اسم حضرت رسو ل اللّه (ص ) است پس ‍ حضرت نوح (على نبیّینا و آله و علیه السلام ) سه مسمار دیگر از آنها را برداشت و هر یک را به طرفى از کشتى زد، و هر یک در درخشندگى مثل سابق بودند، چون نوبت مسمار پنجم رسید حضرت نوح علیه السلام آن را برداشت و دید فَزَهر و انارَ و اَ ظهَر النِداوة
پس درخشان و منوّر گردید، در دستش ، و رطوبت سرخى از آن مسمار ظاهر شد، حضرت نوح علیه السلام متعجّب ماند از جبرئیل سؤ ال کرد!
جبرئیل عرض کرد: که این مسمار پنجم مسمار حسین علیه السلام است و بنام اوست ، آنرا بجانب مسمار پدرش بزن ، حضرت نوح پرسید که این چه رطوبت است که از این مسمار ظاهر مى شود؟ جبرئیل عرض کرد: که این خون است و احوالات و وقایع کربلا را به حضرت نوح علیه السلام بیان کرد و حضرت نوح علیه السلام گریست و بر قاتلین آن حضرت لعن نمود. (18)

 


 


نوشته شده توسط : بسیج کارکنان دانشگاه شهید چمران

نظرات ديگران [ نظر]

 

 


فلسفه قیام عاشورا

یکشنبه 86 دی 23 ساعت 4:1 عصر

فلسفه قیام عاشورا

الف:بیعت خواستن یزید از امام حسین

 در حادثه کربلا ما به مسائل زیادی بر می خوریم در یک جا سخن از بیعت خواستن یزید از امام حسین و امتناع امام از بیعت، در یکجا دعوت مردم کوفه از امام حسین و پذیرفتن امام ولی در جایی بدون توجه به مسئله بیعت و بدون توجه به درخواست دعوت کوفیان حضرت حسین (ع) از اوضاع حکومت انتقاد می کند. از فساد و حرام خواریها و ظلم و ستم انتقاد می کند و اینجا  امر به معروف و نهی از منکر را لازم می بیند.

البته حقیقتاً باید گفت همه این سه مورد تاثیر داشته است چون پاره ای از عکس العملهای امام بر اساس امتناع از بیعت پاره ای بر اساس دعوت مردم کوفه و پاره ای بر اساس مبارزه با منکرات و فسادهای آن برهه از زمان صورت گرفته است. حال باید دید دو عامل اصلی قیام چه بوده است. و باید دید کدام عامل تاثیری به سزایی داشته است.

توضیح عکس العمل اول را همه شنیده ایم که معاویه با چه وضعی به حکومت رسید وقتی اصحاب امام حسن مجتبی (ع)، آنقدر سستی کردند امام یک قرارداد موقت با معاویه امضاء کردند در مفاد این صلحنامه آمده بود که بعد از مرگ معاویه مقام خلیفه مسلمین به امام حسن برسد و اگر ایشان به شهادت رسیده بودند به برادرش امام حسین منتقل شود برای همین معاویه امام حسن مجتبی را مسموم نمودند تا مدعایی نماند و خود معاویه می خواست حکومت را به شکل سلطنت و موروثی در بیاورد. تا زمان معاویه ، مسئله خلافت و حکومت یک مسئله موروثی نبود و فقط دو طرز تفکر بود:

الف: یک طرز تفکر که خلافت، فقط شایسته کسی است که پیغمبر او را منصوب کرده باشد.

ب: یک طرز تفکر دیگر این بود که مردم حق دارند خلیفه ای برای خودشان انتخاب کنند و این مسئله در میان نبود که یک خلیفه برای خود جانشین معین کند اما تصمیم معاویه از همان روزهای اول این بود که نگذارد خلافت از خانه اش خارج شود ولی خود معاویه احساس می کرد این کار فعلا زمینه مساعدی ندارد و کسیکه او را به این کار تشویق و تشجیع نمود مغیره بن شعبه (لعنه ا…) بود چون مغیره خودش طمع حکومت کوفه را داشت مغیره همان شخصی بود که با غلاف شمشیر به پهلوی خانم زهرا (س) زد و همان مغیره ای که قبلا هم حاکم کوفه بوده است و از اینکه معاویه او را عزل نموده بود ناراحت بود. برای همین مغیره به شام رفت و به یزیدبن معاویه گفت نمی دانم چرا معاویه درباره تو کوتاهی می کند دیگر معطل چیست؟ چرا تو را جانشین خودش نمی کند یزید گفت پدر فکر می کند این قضیه عملی نیست مغیره گفت عملی است چون هر چه معاویه بگوید مردم شام اطاعت می کنند و مردم مدینه را مروان حکم و از همه جا مهمتر و خطرناکتر کوفه (عراق کنونی) است این هم بعهده من.

یزید به نزد معاویه رفت و مطالب مغیره را گفت وقتی معاویه ، مغیره را احضار نمود مغیره با تملق گویی و منطق قویی که داشت معاویه را قانع می سازد معاویه هم برای بار دوم به او ابلاغ حکومت کوفه را می دهد (البته این جریان بعد از شهادت امام حسن مجتبی یعنی سالهای آخر عمر معاویه بوده است) مردم کوفه و مدینه با پیشنهاد مغیره و مروان مخالفت کردند لذا معاویه مجبور شد خودش به مدینه برود . معاویه پس از تسلط کامل بر محیط داخلی و پهناور اسلام که از افریقای شمالی تا حدود چین توسعه یافته بود اولین و بزرگترین اشتباه خودش راجع به سیاست خارجی را مرتکب شد چون وقتی تصمیم گرفت پسر جوان و نالایقش را ولیعهد کند ولی مردم نپذیرفتند و او شکست خورد برای رسیدن به این قصد شومش مرتکب جنایت بزرگی شد و آن این بود که با امپراطور روم که نیرومندترین دشمن خونین اسلام و مسلمانان بود به نفع قصد شومش صلح کرد و با این عمل جلوی پیشروی اسلام را در اروپا متوقف ساخت و برای تهدید یک طرفردار نیرومند که تاج و تخت یزید را پشتیبانی کند حاضر شد باجی هم به دولت روم بدهد.

معاویه زمانیکه که خودش به مدینه رفت سه نفر که مورد احترام مردم بودند را خواست (امام حسین –(ع) عبدالله بن عمر فرزند خلیفه دوم ، عبدالله بن زییر، همان شخصی که به امام علی خیانت کرد و مسبب جنگ جمل شد) معاویه سعی کرد با چرب زبانی به آنها برساند که صلاح اسلام ایجاب می کند حکومت ظاهری در دست یزید باشد ولی کار در دست شما تا اختلافی میان مردم رخ ندهد حتی به آنها گفت شما فعلا بیعت کنید ولی آنها قبول نکردند. معاویه هنگام مردن، سخت نگران وضع پسرش یزید بود و به او نصایحی کرد که اگر یزید جامه عمل می پوشاند یقیناً بیشتر می توانست حکومت کند نصایح این بود (ای پسر جان، من رنج بار بستن را از تو بر داشتم، کارها را برایت هموار کردم و دشمنانت را راحت نمودم و رقیبان عرب را زیر فرمانت آوردم مردم حجاز را منظور دار که اصل تو هستند هر کس از آنها به نزد تو آمد گرامیش دار و هر کدامشان را هم غایب بود احوالش را بپرس اهالی عراق را منظور دار. و اگر خواستند حاکمی را از آنها عزل کنی دریغ نکن چون عزل یک حاکم، آسانتر از برابری با صد هزار شمشیر است اهل شام را هم منظور دار که اطرافیان نزدیک و ذخیره تو هستند و اگر از دشمنی در هراس یودی از آنها یاری بجو و چون موفق شدی آنها را به وطن خودشان برگردان زیرا  اگر در سرزمین دیگر بمانند اخلاقشان بر می گردد. سپس معاویه می نویسد پسرم من نمی ترسم که کسی در حکومت با تو نزاع کند مگر 3 نفر حسین بن علی – عبدالله بن زییر- عبدالله بن عمر ]چون هر سه خلیفه زاده بودند.

حسین بن علی شخصی است که اهل عراق او را رها نکنند و او را وادار به خروج می کنند اگر خروج کرد و برابر او پیروز شدی از او درگذر که با تو خویشی نزدیک دارد و احترام و خلق او بسیار است و او نوه پیامبر است. اما عبدالله بن عمر اهل عبات است و اگر تنها بماند با تو بیعت می کند. ولی عبدالله بن زبیر اگر بر تو خروج کرد و بر او پیروز شدی بند از بندش جدا کن و تا بتوانی خون دیگران قوم خود را حفظ کن.

معاویه می دانست این سه نفر یقیناً اعتراض خواهند کرد چون اعتراض آنها به نظر معاویه بدین دلیل بود که اگر خلافت به ارث برده می شود ما هم باید وارث باشیم و اگر خلافت به سابقه و لیاقت است هزاران مسلمان با سابقه و لیاقت است هزاران مسلمان سابقه دار تر از یزید هم وجود داشت و این اعتراضات واقعاً در ذهن اکثر مسلمان بود معاویه در این نصایح کاملا پیش بینی کرده بود که اگر یزید با امام حسین (ع) به خشونت رفتار کند و دست خود را به خون آغشته کند دیگر نمی تواند خلافت خود را ادامه دهد بقول بنی امیه متأسفانه یزید نتوانست سیاست مرموزانه پدرش را اعمال کند و سیاستی غلط را اعمال نمود و زحمات 50 ساله امیر را رشته کرد . معاویه فردی زیرک بود و خوب می دانست و می توانست پیش بینی کند بر عکس یزید که اولا جوان بود ثانیا مردی بود که اشراف زاده و با لهو و لعب مانوس شده بود و کاری کرد که در درجه اول به زبان خاندان بنی امیه و ابوسفیان تمام شد.

بعد از اینکه معاویه در نیمه رجب سال 60 هـ . ق به درک رسید یزید به حاکم مدینه ولید بن عقبه ابوسفیان (نوه ابوسفیان) نامه ای می نویسد و مرگ معاویه را اطلاع می دهد و طی نامه ای خصوصی دستور داد از حسین بن علی (ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بیگرد و اگر بیعت نکردند سرشان را برای من بفرست وقتی ولید بن عقبه نامه یزید را دریافت کرد امام بعد از سه روز حرکت کرد. (علتش را انشاءالله در تاریخ واقعه کربلا تا شهادت خواهیم گفت) و به مکه هجرت نمود و شاید فکر شود که هجرت  بدین جهت بوده است که مکه حرم امن الهی است و خون حضرت را نمی ریزند خیر بلکه اولا اعلام مخالفت خودش را اعلام کرد ثانیا اگر در مدینه می ماند صدایش آنقدر به عالم اسلام نمی رسید و اگر شهید هم می شد خونش تاثیر زیادی نداشت برای همین صدایش در اطراف پیچید که امام حاضر به بیعت نشده است ثالثاً و از همه مهمتر امام حسین سوم شعبان وارد مکه شد و ماههای شعبان ، رمضان، شوال، ذی القعده و تا هشت ذی الحجه در مکه ماند ماههایی مهم که مردم جهت حج عمره آنجا می آمدند تا اینکه 8 ذی الحجه رسید و مردم که برای حج تمتع لباس احرام می پوشیدند و می خواهند به سوی منی و عرفات بروند همان لحظه ناگهان امام حسین (ع) اعلام می کند من می خواهم به طرف عراق و به سوی کوفه بروم یعنی پشت به حج و کعبه می کند و اعتراض و عدم رضایت خودش را به این شکل اعلام می کند. البته مسئله بیعت مسئله اصلی قیام نیست فقط تأثیرش این بود که جرقه این حادثه عظیم کربلازده شود.
 

ب: دعوت مردم کوفه

در آن روز جهان اسلام سه مرکز بزرگ و موثر داشت مدینه که دارالهجره بود. شام که دارالخلافه و کوفه که قبلا دارالخلیفه بود و امیرالمومین علی (ع) در آنجا مرکز حکومت خود قرار داده بود. بعلاوه کوفه شهری جدید التاسیس بود که بوسیله سربازان اسلام در زمان عمر بن الخطاب (ل) ساخته شد و آنرا سربازخانه اسلامی می دانستند، وقتی مردم کوفه می فهمند که امام با یزید بیعت نکرده نامه به امام می نویسد که اگر به کوفه بیائید ما شما را یاری می کنیم و تاریخ قضاوت خواهد کرد که زمینه مساعد بود ولی امام حسین از این فرصت طلائی استفاده نکرد و اگر پاسخ مثبت دهد می دانست کوفیان غیرت ندارند و ناکس هستند و تجربه داشت که به پیامبر(ص) و علی (ع) و امام حسن (ع) خیانت کرده بودند. متأسفانه وقتی این تاریخها بدون تحلیل و فکر خوانده شوند عده ای دیگر فکر خواهند کرد که اگر امام در خانه راحت نشسته و کاری ندارد که به اسلام چه بلائی دارد وارد می شود و فکر می کنند امام را تنها چیزی که حرکت داد دعوت مردم کوفه بوده است در صورتیکه امام حسین آخر ماه رجب که اوایل حکومت یزید بود برای امتناع از بیعت از مدینه خارج شد و چون مکه حرم امن الهی است و آنجا امنیت بیشتری وجود دارد لذا امام به مکه شرفیاب شدند ولی نامه کوفیان در 15 رمضان به امام حسین (ع) رسید یعنی یکماه و نیم بعد از اینکه امام نهضت خود را با عدم بیعت شروع نمودند نامه ها به دست امام رسید بنابراین دعوت مردم کوفه موضوع اصلی در این نهضت نبود بلکه در یک امر فرعی دخالت داشت. ماه رجب و شعبان که ایام انجام حج عمره است مردم از اطراف به مکه می آیند و بهتر می توان آنها ارشاد نمود بعد از این ایام هم که موسم جمع تمتع می رسد و فرصت مناسبی برای تبلیغ است.

بنابراین حداکثر تاثیر مردم کوفه در این حادثه عظیم کربلا این بود که امام مکه را مرکز قرار نداد به سوی کوفه برود وتاثیر دیگرش این بودکه امام پیشنهاد عباس را نپذیرد چون گفته بود امام کوفیان ناکس هستند یا به یمن برو یا به کوهستانهای آنجا پناه ببر یا اینکه دیگر به مدینه برنگرد.

 امام هم مطلع شدند که اگر در مکه بمانند ممکن است در همان حال احرام که قاعدتاً کسی مسلح نیست، مامورین یزید خون حضرت را بریزند و هتک حرمت خانه خداوند شود و حرمت حج و اسلام شکسته شود و هم اینکه فرزند پیامبر را در حالت عبادت در حریم خانه فرا به شهادت برسانند از همه مهمتر، خون حضرت سیدالشهدا هدر می رفت و بعد هم شایع می کردند که حسین با شخصی اختلافی جزئی داشته و او هم حضرت را کشت و مردم جاهل آن زمان هم قبول می کردند مسئله دیگر اگر کوفه هم صد در صد اتفاق آراء داشتند و خیانت نمی ورزیدند احتمال صدرصد نمی توانستیم بدهیم که امام پیروز می شدند چون تمام مسلمانان که مردم کوفه نبودند اگر مردم شام را که قطعاً و یقیناً به آل ابوسفیان وفادار بودند را به تنهایی در نظر بگیریم کافی بود که احتمال پیروزی را تنزل دهد چون همین مردم بودند که در دوران خلافت حضرت علی (ع) توانستند در جنگ صفین با مردم کوفه 18 ماه بجنگند.

ج: احیای امر به معروف و نهی از منکر

امام اگر بیعت می کرد اولا تثبیت خلافت موروثی بود ثانیا شخصیت خود یزید است که او فردی فاسق و بدتر از همه متظاهر به فسق بود معاویه و بسیاری از خلفای بنی امیه فاسق بودند ولی یک مطلب را کاملا درک می کردند و می دانستند اگر بخواهند ملک و قدرتشان باقی بماند باید تا حدودی زیاد ، مصالح اسلامی را رعایت کنند و می دانستند اگر میلیونها نفر جمعیت از ن?اد های مختلف چه در آسیا، آفریقا و یا اروپا در زیر حکومت واحد در آمده اند فقط به این دلیل است که فکر می کنند خلفای آنها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و الا اولین روزی که احساس می کنند که خلیفه خودشان ضد اسلام است ، اعلام استقلال می کردند. معاویه هم شراب می خورد ولی دیده نشده بود در یک مجلس رسمی و علنی شراب خورده یا در حالت مستی وارد شود در حالیکه یزید علناً در مجالس رسمی شراب می خورد و میمون بازی می کرد که حتی برای میمونش کنیه ای به نام اباقیس بود (خصوصیات یزید را در سه عامل مقدس قیام امام حسین(ع) خواهیم گفت) عکس العمل سوم ارزش بسیار بیشتری از دو عامل قبل دارد و به دلیل همین عامل بود که این نهضت شایستگی پیدا کرد که برای همیشه زنده بماند وچون نهضتهای والاتر از نظر تعداد و مسائل دیگر بود مثل همین جنگ ایران و عراق و خود بچه رزمندگان که در صحنه بودند خون و شهادت و آوارگی و … را دیدند الان بعد از چندین سال بعد از جنگ آن را آهسته به باد فراموشی سپرده اند.

بنابراین اگر از امام بیعت هم نمی خواستند یا از او دعوت نمی کردند باز امام قیام می کردند و ساکت نمی شد چون امام فطرتاً شخصیتی منتقد،  معترض ، انقلابی و قائم نسبت به فسادهای جامعه داشتند.


نوشته شده توسط : بسیج کارکنان دانشگاه شهید چمران

نظرات ديگران [ نظر]

 

 


 

خلاصه ای از زندگانی امام حسین علیه السلامولادت

در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومین فرزند برومند حضرت على وفاطمه , که درود خدا بر ایشان باد, در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام (ص ) رسید, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا کودک را بیاورد.اسما او را در پارچه اى سپید پیچید و خدمت رسول اکرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)
به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش , امین وحى الهى , جبرئیل  فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, این نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبیر) (4) که به عربى (حسین ) خوانده می شود نام بگذار.(5)چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن که تو خاتم پیغمبران هستى .و به این ترتیب نام پرعظمت حسین از جانب پروردگار, براى دومین فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا که سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه (6) کشت , و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)

حسین (ع ) و پیامبر (ص )

از ولادت حسین بن على (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى که پیامبر راستین اسلام (ص ) درباره حسین (ع ) ابراز میداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى می گوید: دیدم که رسول خدا (ص ) حسین (ع ) را بر زانوى خویش نهاده او را می بوسید و می فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدایى که نُه نفرند و خاتم ایشان ,قائم ایشان (امام زمان عج ) می باشد. (8)
انس بن مالک روایت می کند: وقتى از پیامبر پرسیدند کدام یک از اهل بیت خود را بیشتر دوست می دارى , فرمود: حسن و حسین را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسین (ع ) را به سینه می فشرد وآنان را می بویید و می بوسید. (10)
ابوهریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است , در عین حال اعتراف می کند که : رسول اکرم را دیدم که حسن و حسین را بر شانه هاى خویش نشانده بود و به سوى مامی آمد, وقتى به ما رسید فرمود هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر که با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)عالیترین, صمیمیترین و گویاترین رابطه معنوى و ملکوتى بین پیامبر و حسین را میتوان در این جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند که فرمود:حسین از من و من ازحسینم (12)

حسین (ع ) با پدر

شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زیست . پدرى که جز به انصاف حکم نکرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانید , جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت . پدرى که در زمان حکومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...
در تمام این مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می کرد, و در چند سالى که حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسین (ع ) در راه پیشبرد اهداف اسلامى , مانند یک سرباز فداکار، همچون برادر بزرگوارش می کوشید, و در جنگهاى جمل , صفین و نهروان شرکت داشت.(13)
به این ترتیب , از پدرش امیرالمؤمنین(ع ) و دین خدا حمایت کرد و حتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می کرد. در زمان حکومت عمر, امام حسین (ع ) وارد مسجد شد, خلیفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن میگفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14)

امام حسین (ع ) با برادر

پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصیت امیرالمؤمنین (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ امیرالمؤمنین (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسین (ع ) که دست پرورد وحى محمدى و ولایت علوى بود, همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه ناراحتی ها را تحمل نماید, امام حسین (ع ) شریک رنج هاى برادر بود و چون میدانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است , هرگز اعتراض به برادر نداشت .
حتى یک روز که معاویه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسین (ع ) دهان آلوده اش را به بدگویى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسین (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاویه بشکند و سزاى ناهنجاریش را به کنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سکوت و خاموشى فراخواند, امام حسین (ع ) پذیرا شد و به جایش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاویه برآمد, و با بیانى رسا و کوبنده خاموشش ساخت . (15)

امام حسین (ع ) در زمان معاویه

چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و وصیت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گردید. امام حسین (ع ) می دید که معاویه با اتکا به قدرت اسلام , بر اریکه حکومت اسلام به ناحق تکیه زده , سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامى و قوانین خداوند است و از این حکومت پوشالى مخرب به سختى رنج می برد, ولى نمی توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامى پایین بکشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نیز وضعى مشابه او داشت.
امام حسین (ع ) می دانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پیش از هر جنبش و حرکت مفیدى به قتلش می رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پیشه ساخت که اگر بر می خاست , پیش از اقدام به دسیسه کشته می شد, از این کشته شدن هیچ نتیجه اى گرفته نمی شد. بنابراین تا معاویه زنده بود, چون برادر زیست و علم مخالفت هاى بزرگ نیفراخت , جز آن که گاهى محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می گرفت و مردم رابه آینده نزدیک امیدوار می ساخت که اقدام مؤثرى خواهد نمود.
در تمام طول مدتى که معاویه از مردم براى ولایتعهدى یزید, بیعت می گرفت , حسین به شدت با اومخالفت کرد, و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولیعهدى او را نپذیرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاویه گفت و یا نامه اى کوبنده براى او نوشت .(16) معاویه هم در بیعت گرفتن براى یزید, به او اصرارى نکرد و امام (ع ) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت ...

قیام حسینى

یزید پس از معاویه بر تخت حکومت اسلامى تکیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند و براى این که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبیت کند, مصمم شد براى نامداران و شخصیتهاى اسلامى پیامى بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور, نامه اى به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که براى من از حسین (ع )بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .
حاکم این خبر را به امام حسین (ع )رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین (ع ) چنین فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید.(17) آن گاه که افرادى چون یزید, (شرابخوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاک که حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمی کند) بر مسند حکومت اسلامى بنشیند, باید فاتحه اسلام را خواند.(زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بین میبرند.)
امام حسین (ع ) می دانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است , اگر در مدینه بماند به قتلش می رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدینه به سوى مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه , همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید, در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت , و این خبر تا به کوفه هم رسید. کوفیان ازامام حسین (ع ) که در مکه به سر می برد دعوت کردند تا به سوى آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقیل , پسر عموى خویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفى را از نزدیک ببیند و برایش بنویسد. مسلم به کوفه رسید و با استقبال گرم و بی سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نایب امام (ع ) با او بیعت کردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسین (ع ) نگاشت و حرکت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسین (ع ) کوفیان را به خوبى می شناخت , و بی وفایى و بی دینیشان را در زمان حکومت پدر و برادر دیده بود و می دانست به گفته ها و بیعتشان با مسلم نمی توان اعتماد کرد, و لیکن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوى کوفه حرکت کند.با این حال تا هشتم ذیحجه , یعنى روزى که همه مردم مکه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام می خواست خود را به مکه برساند, آن حضرت در مکه ماند و در چنین روزى با اهل بیت و یاران خود, از مکه به طرف عراق خارج شد و با این کار هم به وظیفه خویش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پیغمبر امت , یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نکرده ,بلکه علیه او قیام کرده است .
یزید که حرکت مسلم را به سوى کوفه دریافته و از بیعت کوفیان با او آگاه شده بود, ابن زیاد را (که از پلیدترین یاران یزید و از کثیفترین طرفداران حکومت بنى امیه بود) به کوفه فرستاد.ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویى و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهدید وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت , و مسلم به تنهایى با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهید شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زیاد جامعه دورو و خیانتکار و بی ایمان کوفه را علیه امام حسین (ع ) برانگیخت , و کار به جایى رسید که عده اى از همان کسانى که براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسین (ع ) از همان شبى که از مدینه بیرون آمد, و در تمام مدتى که در مکه اقامت گزید, و در طول راه مکه به کربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان میداشت که : مقصود من از حرکت , رسوا ساختن حکومت ضد اسلامى یزید وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم . و این مأموریتى بود که خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیرى خانواده اش اتمام پذیرد.
رسول گرامى (ص ) و امیرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پیشوایان پیشین اسلام , شهادت امام حسین (ع ) را بارها بیان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسین (ع ),رسول گرانمایه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود. (19) و خود امام حسین (ع ) به علم امامت میدانست که آخر این سفر به شهادتش می انجامد, ولى او کسى نبود که در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, یا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را و شهادت را سعادت می پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .
خبر شهادت حسین (ع ) در کربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته , از رسول الله (ص ) و امیرالمؤمنین (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدین سان حرکت امام حسین (ع ) با آن درگیری ها و ناراحتی ها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشدید کرد. به ویژه که خود در طول راه می فرمود: من کان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا. (20) هر کس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بیاید. و لذا در بعضى از دوستان این توهم پیش آمد که حضرتش را از این سفر منصرف سازند، غافل از این که فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشین پیامبر, و از دیگران به وظیفه خویش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد کشید.
بارى امام حسین (ع ) با همه این افکار و نظریه ها که اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد, و کوچکترین خللى در تصمیمش راه نیافت .سرانجام  رفت , و شهادت را دریافت . نه خود تنها, بلکه با اصحاب و فرزندان که هر یک ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و کشته شدند, و خون هایشان شن هاى گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقیمانده بسترهاى گناه آلود خاندان امیه ) جانشین رسول خدا نیست , و اساسا اسلام از بنى امیه و بنى امیه از اسلام جداست .
راستى هرگز اندیشیده اید اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین (ع ) به وقوع نمی پیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر (ص ) می دانستند, و آن گاه اخبار دربار یزید و شهوت رانی هاى او و عمالش را می شنیدند, چقدر از اسلام متنفر می شدند, زیرا اسلامى که خلیفه پیغمبرش یزید باشد, به راستى نیز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسین (ع ) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنیدیم و خواندیم که در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نکبت بار یزید, هماره و همه جا دهان گشودند وفریاد زدند, و پرده زیباى فریب را از چهره زشت و جنایتکار جیره خواران بنى امیه برداشتند و ثابت کردند که یزید سگباز وشرابخوار است , هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریکه اى که او بر آن تکیه زده جایگاه او نیست . سخنانشان رسالت شهادت حسینى را تکمیل کرد, طوفانى در جانها برانگیختند, چنان که نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گردید و همه آرزوهاى طلایى و شیطانیش چون نقش بر آب گشت .
نگرشى ژرف میخواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت . از همان اوان شهادتش تا کنون , دوستان و شیعیانش , و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج می گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتیدنش را, سالروز قیام و شهادتش را با سیاهپوشى و عزادارى محترم می شمارند, و خلوص خویش را با گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز میدارند. پیشوایان معصوم ما, هماره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنایتى خاص داشتند. غیر از این که خود به زیارت مرقدش می شتافتند و عزایش را بر پا می داشتند, در فضیلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ایراد فرموده اند.
ابوعماره گوید: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسیدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسین براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گریه حضرت برخاست , من می خواندم و آن عزیز می گریست , چندان که صداى گریه از خانه برخاست . بعد از آن که اشعار را تمام کردم , امام (ع ) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام حسین (ع ) مطالبى بیان فرمود. (21)
نیز از آن جناب است که فرمود: گریستن و بی تابى کردن در هیچ مصیبتى شایسته نیست مگر در مصیبت حسین بن على , که ثواب و جزایى گرانمایه دارد. (22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم که یکى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شیعیان ما بگویید که به زیارت مرقد حسین بروند, زیرا بر هر شخص باایمانى که به امامت ما معترف است , زیارت قبر اباعبدالله لازم میباشد. (23)
امام صادق (ع ) می فرماید: ان زیارة الحسین علیه السلام افضل ما یکون من الاعمال . همانا زیارت حسین (ع ) از هر عمل پسندیده اى ارزش و فضیلتش بیشتر است . (24) زیرا که این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است که به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می دهد و گویى روح را به سوى ملکوت خوبی ها و پاکدامنی ها و فداکاری ها پرواز می دهد. هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على (ع ), و مشرف شدن به زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشکوه و حماسه ساز کربلایش ارزش و معیارى والا دارد, لکن باید دانست که نباید تنها به این زیارت ها و گریه ها و غم گساریدن اکتفا کرد, بلکه همه این تظاهرات , فلسفه دیندارى , فداکارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزدمینماید, و هدف هم جز این نیست , و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست میباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم , هدف مقدس حسینى به فراموشى می گراید.

-----------------------------------------------------------

پی نوشتها:

 (1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسین (ع ) اقوال دیگرى هم گفته شده است , ولى ما قول مشهور بین شیعه را نقل کردیم . ر. به . ک . اعلام الورى طبرسى , ص 213.
(2) احتمال دارد منظور از اسما, دختر یزید بن سکن انصارى باشد. ر. به . ک . اعیان الشیعه , جزء 11 , ص 167.
(3) امالى شیخ طوسى , ج 1, ص 377.
(4) شبر بر وزن حسن , و شبیر بر وزن حسین , و مبشر بر وزن محسن , نام پسران هارون بوده است و بوده است و پیغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسین و محسن را به این سه نام نامیده است - تاج العروس , ج 3 , ص 389, این سه کلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد که حسن و حسین و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب , ج 66, ص 60.
(5) معانى الاخبار, ص 57.
(6) در منابع اسلامى درباره عقیقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسیارمؤثر دانسته شده است . ر. به . ک . وسائل الشیعه , ج 15, ص 143 به بعد.
(7) کافى , ج 6, ص 33.
(8) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 - کمال الدین صدوق , ص 152.
(9) سنن ترمذى , ج 5, ص 323.
(10) ذخائر العقبى , ص 122.
(11) الاصابه , ج 11, ص 30.
(12) سنن ترمذى , ج 5, ص 324 - در این قسمت روایاتى که در کتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سندیت داشته باشد.
(13) الاصابه , ج 1, ص 333.(14) تذکرة الخواص ابن جوزى , ص 34 - الاصابه , ج 1, ص 333, آن طور که بعضى ازمورخین گفتهاند این موضوع تقریبا در سن ده سالگى امام حسین (ع ) اتفاق افتاده است .
(15) ارشاد مفید, ص 173.
(16) رجال کشى , ص 94 - کشف الغمة , ج 2, ص 206.
(17) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 - لهوف , ص 20.
(18) روز هشتم ماه ذیحجه مستحب است که حاجیها به منى بروند, و در آن زمان به این حکم استحبابى عمل میکردند, ولى در زمان ما مرسوم شده است که از روز هشتم یکسره به عرفات میروند.
(19) کامل الزیارات , ص 68 به بعد - مشیر الاحزان , ص 9.
(20) لهوف , ص 53.
(21) کامل الزیارات , ص 105.
(22) کامل الزیارات , ص 101.
(23) کامل الزیارات , ص 121.
(24) کامل الزیارات , ص 147.


نوشته شده توسط : بسیج کارکنان دانشگاه شهید چمران

نظرات ديگران [ نظر]

 

 


اطلاعیه

یکشنبه 86 دی 23 ساعت 12:44 عصر

به آگاهی تمامی بسیجیان وهمکاران گرامی دانشگاه شهید چمران میرساند:
به مناسبت ایام عزاداری و سوگواری سالار شهیدان مراسم سخنرانی و مداحی در نمازخانه سازمان مرکزی دانشگاه برگزار میگردد ، لذا ازکلیه  دانشگاهیان محترم دعوت به عمل می آید در این مراسم شرکت نماییند.

زمان چهارشنبه  86/10/26  ساعت  10 الی  12  
                               ازاین پس جهت اطلاع از برنامه های بسیج کارکنان دانشگاه شهید چمران به یکی از آدرس های زیر مراجعه کنید

 

www.basijkarkonan.com
 

www.basijkarkonan.parsiblog.com       


نوشته شده توسط : بسیج کارکنان دانشگاه شهید چمران

نظرات ديگران [ نظر]

 

 


بوی محرم

چهارشنبه 86 دی 12 ساعت 1:15 عصر

 

کم کم بوی محرم داره به مشام می رسه . کافیه به دور و برت

 

 یه نیگاه بندازی . و نفسهات را عمیق تر بکشی .  این بو همه

 

 جا احساس میشه .  مظلومیت و غریبی و مصائب خاندان پیامبر.

 

 راستی محرم که میاد . یه حال دیگه ای داریم. یه حس تازه. و یه

 

 جور غم سنگین وغریب که یه طور خاص تو دلمون هست .  و مثل

 

یه زخم کهنه که دوباره سر باز می کنه. آتشی در دلها شعله ور میشه .

 

چرا اینجوری میشه بعد از ???? سال . چرا این ماتم عالم را می گیره.

به قول محتشم کاشانی:

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

 

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین

 

بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است

این صبح تیره باز دمید از کجا کزو

 

کار جهان و خلق جهان جمله در هم است

گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب

 

کاشوب در تمامی ذرات عالم است

گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست

 

این رستخیز عام که نامش محرم است

 

شیعیان در بزرگداشت شهدای کربلا، هر روز از دهه اول ماه محرم را مختص

 

 

 به یکی از بزرگان این نهضت جاویدان می دانند.

روز اول محرم : مسلم ابن عقیل علیه السلام

روز دوم محرم : ورود کاروان به کربلا ( ورودیه )

روز سوم محرم : حضرت رقیه علیها السلام

روز چهارم محرم : حضرت حر و اصحاب علیهم السلام - طفلان زینب علیهما السلام

روز پنجم محرم : اصحاب  و عبدالله ابن الحسن علیهم السلام

روز ششم محرم : حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام

روز هفتم محرم : روضه عطش و علی اصغر علیه السلام

روز هشتم محرم : حضرت علی اکبر علیه السلام

روز نهم محرم : روز تاسوعا - حضرت ابوالفضل العباس

علیه السلام

روز دهم محرم : روز عاشورا - حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام - حضرت زینب علیها السلام

 روز یازدهم محرم : حرکت کاروان از کربلا

روز دوازدهم محرم : ورود کاروان به کوفه

 

شعری که با هر بار خوندنش باز هم حرفی تازه درش

 

 می یابیم متن کامل شعر  زیبای محتشم را اینجا ببینید.

 

باز این چه شورش است...

 


نوشته شده توسط : بسیج کارکنان دانشگاه شهید چمران

نظرات ديگران [ نظر]